آذرمهر امامی: رند

گفتم: هنوز نوشته‌ام تموم نشده
گفت: مگه مدرسه میری؟
گفتم: نه اما دنیا خودش مدرسه اس
گفت: آفرین خوب گفتی! حالا چی داری می نویسی؟
گفتم موضوع همیشگی: علم بهتر است یا ثروت!
کوتاه گفت: آهان!
پرسیدم: نظر تو چیه؟
گفت: بستگی به زمانش داره!
گفتم: منظور؟
گفت: گذشته که رفته دیگه نمی‌شه کاریش کرد.
گفتم: حال و آینده چی؟
گفت: آینده هم که هنوز نیومده!
گفتم: بالاخره علم بهتره یا ثروت؟
گفت: داری می‌نویسی؟
گفتم: بله
گفت: علم!
پرسیدم: واقعا؟
گفت: دروغم چیه!
پرسیدم: اگه بیمار بشی؟
گفت: مگه نشنیدی که علم هر درد بی درمانی را دواست!
گفتم: خانه و کاشانه؟
گفت: با چراغ علم دنیای ما روشن و خانه‌هامون گرمه.
پرسیدم: پول؟
گفت: پول؟ حرفش را نزن! چرک کف دست!
گفتم: ماشین؟
گفت: پاها باید ستون زندگی باشن!
پرسیدم: وقت پیری؟
گفت: جای عالِم پیش همه محفوظه!
پرسیدم: پس علم بهتره؟
گفت: صد در صد!
گفتم: پس شک و تردید را کنار بذارم و انشاء را تموم کنم، سالیان زیادی کاغذ پاره کردم و انداختم تو سطل زباله!
گفت: همین که اتومبیل را توی پارگینگ پارک کنم و باغبون خریدها را به آشپزخانه و انبار برسونه و یه سر برم تو جکوزی خستگی در کنم، به آشپز دستور می‌دم که تا تو انشایت را تمام می‌کنی چند سیخ کباب و جوجه کباب درست کنه تا با هم بریم باغ!
پرسیدم: باغ؟
گفت: آره دیگه باغ کرج… یا نه… لواسون یه کمی به این خونه نزدیک‌تره. می‌ریم دور هم با دوستان یه سور و ساتی راه می‌ندازیم!
گفتم: پس علم…؟
گفت: آره آره بنویس، تو نوشته‌ت را تموم کن، منم زود آماده می‌شم!
July 2020

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

خروج از نسخه موبایل