مهنوش ریاحی: لاش‌خورهای دوست‌داشتنی

«عزیزم، امروز باید لاش‌خور باشیم. مرده‌ها زیاد شدن. بوی تعفن‌شون همه جا رو گرفته. محیط زیست آسیب می‌بینه.»
دختر کوچولویم با اعتراض پاسخ داد: «نمی‌خوام. لاش‌خور دوست ندارم. من می‌خوام امروز پیشی باشم.»
نازش کردم و گفتم:‌ «عزیز دلم، الان وقت پیشی شدن نیست. بودن در شکل هر جان‌داری به‌وقت خودش خوبه. الان، تو این موقعیت، ارزش لاش‌خور خیلی بیشتر از پیشیه.»
بُغ کرد و گفت: «آخه من می‌خوام مردم بغلم کنن، نازم کنن. می‌خوام مث پیشی خوش‌گِل باشم. لاش‌خور زشته. نمی‌خوام لاش‌خور باشم.»
شاید کوچک‌تر از آن بود که موقعیت را درک کند، ولی متوجه بود که دنیا به‌هم ریخته‌است. گفتم: «چی داری می‌گی؟ الان مردم دسته دسته دارن می‌میرن. همه یا از خودِ این بیماری جدید و بی‌درمان مُردن، یا از ترسِ گرفتن این بیماری. کسی دیگه حوصله‌ی پیشی ناز کردن نداره. بیا جونم، این تن‌پوش لاش‌خور رو بپوش تا بریم زمین رو پاک‌سازی کنیم.»
در حیاط خانه‌مان، تن‌پوش لاش‌خور را تنش کردم. درجا لاش‌خور شد. با هم پرگشودیم و پشت سردخانه‌ی بیمارستان فرود آمدیم. مردم آن طرف خیابان ایستاده‌ بودند و برایمان کف می‌زدند. تشویق‌ها کار خودش را کرد و دخترم از لاش‌خور بودن خوشش آمد. لاشه‌ها را آوردند. کار سختی در پیش رو داشتیم.
به مدیر بیمارستان گفتم: «اینا خیلی زیادن. ما فقط از۹ صبح تا ۵ عصر کار می‌کنیم. آخر هفته هم کار نمی‌کنیم.»
آقای مدیر که در صدایش ترس و التماس موج می‌‌زد گفت: «ازتون استدعا دارم همراهی بفرمایید. سه برابر اضافه کاری براتون رد می‌کنم.»
من از ‌روی واقع‌بینی گفتم: «نه، خسته بشیم بازده کارمون پایین میاد. نیاز به استراحت داریم. به قول معروف «کم بخور، همیشه بخور. فردا هم روز خداست.»
دخترم دم گوشم گفت: «پس محیط زیست چی می‌شه؟ باید زود این آلودگی‌ها رو پاک کنیم.»
من‌هم آرام، طوری که مدیر بیمارستان نشنود پاسخ دادم:‌ «نه مادر، هم خسته می‌شیم، هم می‌ترکیم! اون‌وقت کی بیاد لاشه‌ی ما رو جمع کنه؟»
سپس رو کردم به مدیر بیمارستان و گفتم: «ضمنا، مرحمت کنید، دستور بفرمایید که یه مقدار سس باربیکیو و کچاپ و آب‌لیمو با نمک-فلفل برامون بیارن.»
مدیر چند بار سرش را به‌علامت تایید بالا و پایین کرد و گفت: «چشم حتما. همین الان دستورش رو صادر می‌کنم.»
❊❊❊
چه خوب که آخر هفته است و تعطیلیم. هم‌چنان که روی تردمیل می‌دوم تا اضافه وزن هفته را کم کنم، به دخترم می‌گویم که می‌تواند امروز و فردا پیشی بشود. ولی او می‌گوید: «نه، به لاشخور بودنم افتخار می‌کنم.»
۱۵ می ۲۰۲۱
دالاس، تگزاس

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

خروج از نسخه موبایل