آن شب که سیمین از شیفت شب به خانه رسید میخواست حرف بزند. دیروقت بود، من داشتم ماهواره میدیدم. کانال بیبیسی فیلم پلیسی جنایی خفنی گذاشته بود. بر اساس یکی از داستانهای آگاتا کریستی. حسابی رفته بودم توی بحر فیلم که کلی ماجرای حلنشده داشت. درحالی که مانتویش را میکند، سیمین خودش را انداخت روی کاناپه و پاهایش را دراز کرد طرف من که گوشهی مبل لم داده بودم. یک دفعه گفت:
«علیجون شده تا حالا بخوای یه آدم غریبه رو ؛ یعنی کسی که که نمیشناسی بگیری سفت بغل کنی؟»
گفتم اگه خیلی جذاب و تودلبرو باشه شاید.
«لوس نشه علی! منظورم از روی هوا و هوس نیست.»
حواسم از ماجرای فیلم پرت شده بود و نفهمیدم یکی از مظنونهای اصلی به قتل کونتس چطور تبرئه شد. از حرفهای کارآگاه اینطور پیدا بود. سیمین با دلخوری نگاهم کرد و پاهایش را دراز کرد روی پای من. بهتر بود کاری که دوست داشت انجام میدادم و پاهایش را آنطور که دوست داشت مشتومال میدادم.
سیمین قوزک باریکش را کش و قوس داد وگفت: «مثل اونوقتها که هر روز با یه جور کلاه اجقوجق میاومدی مغازه. گاهی فقط نوشابه میگرفتی یا یه بسته پاستیل میوهای. میخواستم بگیرم…» بعد حرفش را خورد.
سیمین در سوپر محله ما کار میکند، صندوقدار است. از همان مغازه با هم آشنا شدیم. چند ماهی میشد که او را پای صندوق میدیدم و لابد او نیز چند ماهی مرا با خریدهایی که میکردم سبکسنگین میکرد. کنسرو ماهیتون، انواع کورنفلکس، خیارشور، نوشابه، آبجو، پنیر، ظروف یکبار مصرف وگاهیوقتها پاستیل میوهای. لابد پیشفرضهایی درباره من و زندگی من با خریدهایی که میکردم داشت. من فقط محو انگشتان ظریف و کشیدهاش بودم که خریدها را سریع ثبت میکرد. تا اینکه یک روز که چهارتا قوطی کنسرو خورشتی برداشته بودم گفت غذای آمادهی شیشهای بهتر و تازهتره. و روز بعدش با هم توی خیابان ویلا شیرینی دانمارکی خوردیم و من برای صبحانهمان از سر کوچه پیراشکی پنیر گرفتم.
فیلم همینطور پخش میشد. کارآگاه با آن بارانی درازش به عجله از راهروی باریک قطار کسی را دنبال میکرد. با اینکه چشمم به تلویزیون بود داستان فیلم از دستم در رفت.
«امروز یه خانمی اومده بود سیگار بخره، همین یه ساعت پیش. دست کرد تو کیفش دید پول همراهش نیست یا اصلا کیف پولش را جا گذاشته چه میدونم.»
«ببین کار مردم به کجا کشیده!»
«نه، خانوم تر و تمیزی بود، اصلا اینجوری نبود. میخواست سیگار بخره. طفلی خجالت کشید.»
«یه مشتری دیگه پشت پیشخون، یه آقای جاافتاده تو صف بود.»
حواسم رفت برای یک لحظه برگشت به فیلم، سیمین پاشنه پاهایش را کوبید روی پاهایم که حواست به من باشد. پاهای ظریفش را با مشت چلاندم. در همان جوراب نرمِ طبی که سرِ کار پا میکند، انگشتانش مثل گربهای که تیرهی پشتش را نرمش بدهد کشوقوس آمد. آهی کشید:
«از اون سیگارهای اسسی طلایی برداشته بود. مرده خودش اومد جلو. یه دهتومنی انداخت پولش را حساب کرد.»
این حرف او مرا به هوس سیگار انداخت. دو سال و دوماه میشود سیگار را ترک کردهام. تقریبا همزمان آشنایی با سیمین و قبل از آنکه سیما را ترک کنم. لاکردار هروقت فکر میکنی هوا و هوساش از سرت پاک و محو شده و حفرههای سینهات را کاملا دودزدایی کردی، بوی معطرِ توتون به دماغت میخورد و از این رو به آن رو میشوی. سیمین پنجهی پاهایش را کشوقوس داد و با هردوپا به من فشار آورد.
«خانومه نمیدونست چکار کنه. از طرفی میدونست نباید این را بپذیره.»
گفتم خب این خانم چه ریختی بود. سیمین باز پاهایش را کوبید و گفت:
«اه! به ریختش چیکار داری؟ گفتم که سر و وضع درستوحسابی داشت.»
«نه خیلی جوون نبود، حولوحوش 35 سال. اصلا چه فرقی میکنه؟»
کمی پنجهی پایش را از روی جوراب مالیدم. مثل گربهای که مست نوازش شود پاهای خستهاش را تسلیم دست درشت و سنگین من کرده بود. دیگر کنجکاویام جلب شده بود، گفتم:
«اون آقاهه چه ریختی بود؟»
«ظاهرش تمیز و مرتب بود، از اون پولیورهای یقهاسکی سوسمارنشان تنش بود. از همونا که تو فروشگاه اونروز دیدیم، یادته گفتم بهت میاد؟»
سیمین اضافه کرد: «جاافتاده بود خب. یکم با همدیگه تعارف کردن، من داشتم کارتون سیگار را از تو قفسه درمیآوردم. همه حرفاشون رو نشنیدم.»
من به آن زن فکر میکردم که نخ دور پاکت سیگار را میکَند و گوشهی پاکت را پاره میکرد. نصف کیفِ سیگار کشیدن توی همین مراسم است. اینکه پاکت پُر سیگار را با پشت شَست بتکانی تا یک نخ سیگار بیرون بکشی.
سیمین گفت: «خانم شیکی بود، شاید اصلا سیگاری نبود.»
گفتم: «حالا بگذریم از این که سیگار دودکردن برای سلامتی مضر است، اون جنتلمن هم که میگی خواسته افه بیاد. تازه از کجا معلوم مرتیکه راه میافته تو مغازهها چشمچرونی!»
سیمین از حرفم خوشش نیامد و چند لحظه ساکت ماند. سپس جفت پایش را از زانو جمع کرد، نشست وگفت:
«ولی با این کارش روز اون خانم رو ساخت. مثل اونبار که من تو کیسهخرید تو یه بسته پاستیل میوهای انداختم، از اونا که دیده بودم گاهی میخری.»
مرداد 1398