جعفر میان‌آبی (جی‌جی): چرا داستان می‌نویسم؟

سوال سختی است و پاسخش سخت‌تر. دقیقا نمی‌دانم. شاید آن‌هایی که داستان می‌نویسند، زاویه‌های دیدشان طور دیگری است. شاید هم وجه تمایز آنها با سایرین، داشتن تخیلات بالاتر است. شاید هم ذهنی بازتر نسبت به محیط اطراف خود دارند. چرا که آنچه را که حس می کنند و می بینند و لمس می کنند، با دیدی سوای دیگران به روی کاغذ می آورند. در مورد خودم، فکر می کنم نشأت گرفته از دوران کودکیم باشد. از دست دادن مادر در 5 سالگی و نبودن آغوش گرم او مرا به سوی درون گرایی سوق داد. به نظرم در این دوران، کودک در تنهایی خودش شروع به داستان سرایی می کند که البته شاید هم همه بی سر و ته باشند. توضیح بیشتردر این مورد کار من نیست. دومین مسله ی من پدرم بود. اثری که تا حالا هنوز گرفتار آن هستم. هفت، هشت سالی بیش نداشتم، یک شب که پدرم از مسجد بازمی گشت، مرا در حال نقاشی کردن پرنده ای دید. فکر کردم که خوش حال می شود.اما بر خلاف تصور بچه گانه ام به جای تشویق، مورد یک نوع شماتت قرار گرفتم که تلخی آن در جسم و جانم و در ذهنم و روانم ماندگار شده است. او گفت” این را باید بدانی که هر کس هر عکس جان داری را بکشد، طبق روایات قرآن، باید به آن جان بدهد. و چون جان دادن به همه مخلوقات کار خداوند است، پس کار تو گناه است. از این حرف ها و ترس از خدا و ترس از پدر که نمی توانستم چیزی بگویم، به اندرون خودم پناه بردم که هنوز پس از این همه سال، مثل یک نقطه تاریک در ذهنم نسبت به پدرم آزارم می دهد. از آن پس بیش تر درون گرا و گوشه گیر شدم. در سن 12 یا 13 سالگی سر ازکتاب خانه ی مدرسه درآوردم. خواندم و خواندم و تا حالا که هنوز ادامه دارد. این کار باعث شد که تا آن جایی که امکان داشت آثار بیش تر نویسندگان را بخوانم .و در دل آرزو کنم که ای کاش من هم مثل آنها یک روزی بتوانم بنویسم. همه این اتفاقات باعث شد که گاهی بنشینم و چیزهایی را به عنوان راز دل یا درد دل بنویسم که بعد از مدتی از ترس تمسخر دیگران آنها را پاره می کردم. اما بعد ها در اثر اتفاقاتی که در زندگیم پیش آمد، نوشتن را بنوعی آغاز کردم. البته باز هم نه برای عموم بلکه فقط برای تسلای دل خودم. زمان گذشت و ما عازم امریکا شدیم. سال ها بخاطر فشار کار و زندگی سخت، که از محیط ایرانی ها هم به دور بودیم. مطالعه کردن برای من بسختی انجام می گرفت. اما ناگهان یک اتفاق. یا یک روزنه به رویم باز شد. چهار سال پیش بود که با همت یک انسان فرهیخته و دل سوز ادبیات، کلاسی در فرهنگ سرای دالاس تشکیل شد. و من این فرصت را یافتم تا آنچه را که در درونم خفته بود بیدار کنم و به قول معروف برون گرا شوم. حالا هر چند که هنوز به عنوان داستان نویس، خود را کوچک تراز آن می بینم، اما برای خودم تسلایی است که روح و روان مرا آرامش می دهد. هر چند که خیلی دیر شروع کردم و در این پیرانه سری عشق به نوشتن را شتاب تند تری داده ام . اما چه کنم، دل است و کاریش نمی شود کرد.
دالاس دسامبر 2017

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید