اجازه بدهيد اعتراف كنم كه تازگیها به نوشتن كمى علاقه پيدا كردم. نوشتن يعنى چه؟ فكر مىكنم نوشتن يعنى گذاشتن چند لغت درست بدون غلط، کنار هم تا جمله درست شود و گذاشتن جملهها پهلوی هم تا يك پاراگراف شود. صفحهها هم شامل يك يا چند پاراگراف است و بالاخره با چند صفحه داستان يا كتاب به وجود مىآيد.
چند روز پيش وقتى تكليف يك شنبه ١٧ دسامبر ٢٠١٧ را ديدم بياد بچگى ام افتادم. كلاس شش ابتدايى بودم تعداد دانش اموزان كمتر از ٢٠ نفر بود. محصلها نه تنها همديگر را مى شناختند بلكه فاميل هم بودند. من هر روز يكه انشاه يا نقاشى داشتم تب مى كردم؛ يا خودم را به مريضى مى زدم يا بهانه هاى ديگه می آوردم تا از زير كار در بروم. بالاخره يك روز معلم مرا مجبور كرد كه بروم انشاه ام را جلو كلاس به خوانم بعد از خواندن يك جمله، خودم را به غشى زدم افتادم زمين.
اب ريختند به صورتم معلمم طفلكى دستپاچه شد . پسر دائيم كه يكى از همكلاسيهايم بود رو به معلم كرد و لبخند زنان گفت اقا بهش بگید لازم نيست انشاه بخونه خوب ميشه. چيزش نيست. معلم گفت تو از كجا مى دونى كه چيزش نيست. پسر دائيم گفت ما هميشه با هم هستيم مى شناسمش.
فرداى ان روز معلمم مرا به كناری كشيد و گفت مى خواهم كمى در مورد انشاه ديروزت با هات صحبت كنم. قلبم به طپش شديدى افتاد و رنگ از صورتم پريد. معلم با مهربانى دستش را روى شانه چپم گذاشت وگفت متوجه شدم كه تو دل خوشى از نوشتن نداری. ميتوانی یک دليل براى این دوست نداشتن برايم بگویی؟ من همچنان مى ترسيدم و انگار لکنت زبان كرفتم. گفتم اقا اقا اجازه من صد دليل دارم برایتان بگویم. اقا اجازه من ميترسم نمىدانمچی بگویم اگر هم بنوسيم نوشته ام خوب نيست اين همه نويسنده در دنيا هست ديگر لازم نيست كه من نويسنده شوم. معلمم حرفم را قطع كرد و گفت كافياست متوجه شدم. حالا مى توانی يك دليل بياوری كه نوشتن چه فايده دارد مثل همان انشائى كه چند هفته پيش نوشتى كه گاو چه استفاده هایى داره. نوشته خوبى بود من انرا خوندم نمره خوبى هم به تو دادم يادت هست؟ من هنوز دلم مثل بيد مى لرزيد گفتم بله اقا ولى من از بقيه كمك گرفتم. نه من همه مردم ده ميدانند كه استفاده ی گاو چى هست. اقا اجازه هست دليل براى ننوشتن خيلى زياد دارم ولى براى نوشتن و استفاده آن چیزی نمى دانم و يك دليل هم ندارم.
مدتها گذشت انگار بيشتر از يك قرن.
چه زود هم گذشت بدون اينكه بدانم چى شده و چطور گذشت. اما چهار سال پيش اين كلاس هزاراوسان دالاس تشكيل شد. اين كلاس براى من موقعيت تازه اى فراهم اورد تا سوالها يا مشكلات زيادى را كه براى نوشتن داشتم یاد بگيرم. از قديم الايام گفته اند كه هر وقت ماهى را از اب مى گيرند مى ميره. من هم در اين دوران چهار سال وقت را غنيمت شمرده و چراها يا چند دليلى را كه معلم دبستانم از من پرسيد بیاد بیاورم. بهر حال شايد من هم مثل بعضى ادمها دو هزارى مان يا دوقرانى مان دير مى افته.
من خوشحالم كه بعد از اين همه زمان و كشمكشهاى زياد به اين نظر رسيدم كه چرا مى خواهم بنويسم.
در اين چند روز گذشته سوْالهايى كه در مغزم مطرح شده. اینهاست:
مى نويسم شايد فقط شايد يك روز مثلا صد سال ديگر بتونم از نوشته هايم پول در بياورم!
مى نويسم شايد مردم نوشته هاى مرا دوست داشته باشند و برايم معروفيت بياورد!
مى نويسم شايد نوشته هايم زندگى ام را بهتر كند!
مى نويسم شايد نوشته هاى من يك روزى بتواند روى مردم دنيا تأثير بگزارد!
باز با خودم مى گویم من كه سه چهار سالى هست كه دروغ مى نويسم حالا اگر فرض كنم كه بخواهم بهترين نويسنده بشوم چه بايد انجام بدهم و چه دروغ بزرگتری بگویم. . با خودم گفتم فرض كردن كه جرمى يا گناهى ندارد. پس براى اينكاره شدن چند كار انجام مى دهم.
١-اگر بخواهم يك روزى روزگارى نوسنده خوبى باشم بايد در مورد چيزى كه مى خواهم و مى دانم، بنويسم.
۲- در مورد هر چه مى نوسم قبلا تحقيق كرده باشم.
3-بدانم چه كسى نوشته هايم را خواهد خواند يا مخاطبانم چه كساني هستند.
٤- بايد هر روز زمان و جاى مشخصى ولو اينكه حالش را نداشته بنشینم و بنويسم.
از رويا و دنياى هپروتى پريدم بيرون و با خود گفتم دروغ چرا! تا قبر آه اه چهار قدم كه بيشتر نيست!
اين هم راست و حقيقت يا بهتر بگویمحرف دل من است. نه مى خواهم پول در بياورم و نه مى خواهم معروف بشوم نه هيچكدام چيزهاى كه در بالا نوشتم. من فقط و فقط دوست دارم بنوسم براى دل خودم مخصوصا بررسى داستان هاى كوتاه و كار نويسندهاى دیگر و ارزیابی آنها برایم آموزنده و لذت بخش است. .