عزی لطفی: انیس

خودت بودی که این بازی رو از اول شروع کردی. و هر روز منو بیشتر و بیشتر دلداده خودت کردی. حالا به همین دردناکی میخوای تمومش کنی!؟
یادت میاد دیدار اولمون رو؟ چشم ازت بر نمیداشتم. از دور برام عشوه میومدی. یکهفته طول کشید تا تونستم فاصله ام رو باهات کمتر کنم . چند روز بعدش از چشمات خوندم که داری بهم اعتماد میکنی. بهت نزدیک شدم. باهات حرف میزدم فقط گوش میکردی و اون دوتا چشم خوشگلتو میدوختی تو چشام. یادته؟ خیلی باهات حوصله کردم.
ساکت بودی. ولی همه رفتارت نشون میداد که تو هم داشتی به دیدن من عادت میکردی. فکر میکنی یادم رفته که خیلی روزها زود تر از موقع هر روز میومدی و از دور با نگات دنبالم می گشتی؟ بعضی موقع ها خودم رو یه جورائی پنهان میکردم که ببینم چیکار میکنی. از خنده دلم ضغف میرفت وقتی میدیدم سراسیمه اینور و اون ور رو نگا میکردی و چشمای قشنگت نگرانه. آره شاید تو یادت نیست، اون موقع هائی که پنهان میشدم چه جوری دور خودت می چرخیدی و مضطرب میشدی. و من قند تو دلم آب میشد که تو هم دلت پیش منه.
چه روزهای قشنگی بود. اونقدر بهم نزدیک شدیم که تونستم نازت کنم. یادت میاد اولین بار که دستم رو به سرت کشیدم چشمات رو خمار کردی و آروم خودت رو کنار کشیدی؟
هنوز هم ساکتی! هفت سال دل من رو بردی، دلبری کردی، عشوه اومدی و من از هیچ محبتی دریغ نکردم. وقتی از دور پیدات میشد اگه آب دستم بود زمین میذاشتم و با ذوق به طرفت میومدم.
امیدوارم یادت بیاد اولین باری که اومدی خونه ا م. با احتیاط و آهسته وارد شدی و بعد از اونهمه صبر و حوصله و محبت های من هنوز دودل بودی که وارد بشی یا نه. زیر چشمی نگام میکردی و متوجه شدم دست و پات هم کمی لرزید. یه لحظه هم پشیمون شدی و عقب گرد کردی. صدات کردم. ایستادم و فقط نگات کردم. کمی شرمنده شدی و اومدی داخل.
یادمه همون اوائل آشنائیمون یه روز با بچه ات اومدی. من که خبر نداشتم بچه داری، با تعجب نگات کردم. نگران شدی. فکرکردی، آیا من با وجود بچه هنوز دوستت دارم؟ تا چند روز با بچه اومدی و دیدی که برام فرقی نکرد و بچه ات رو هم عاشقانه دوست دارم. خیالت که ازم راحت شد چند روز بعد با دو تا بچه اومدی.
بگذریم… تو از اول با من صادق نبودی. اگه نه چرا از روز اول بچه هاتو نیاوردی؟ ولی منو که میشناسی، من عشقم نسبت به تو پاکه. اینو واقعأ میگم. اصلاً به اندازۀ سرسوزن هم برام فرق نکرد که دو تا بچه داری. در این هفت سال هم دیدی که تا اونجا که از دستم بر اومد، برا خودت و بچه هات از جون مایه گذاشتم. چیزهائی که خودم لب نمیزنم و شما دوست داشتید براتون خریدم. گر چه بچه ها هنوز منو اونطور که باید قبول ندارند ولی بهت قول میدم مثل خودت اونها رو هم دوست دارم.
امروز چشمات خیلی غمگینه. نگات مثل همیشه نیست. یه چیزی بخور. ازت خواهش میکنم یه کم میوه بخور. تو از روزی که روت تو روم باز شد، همیشه کم بود که منم بخوری. مگه این همون میوه هائی نیست که از دستم می قاپیدی و به یک چشم بهم زدن میخوردی؟ تازه اینقدر باهام راحت شده بودی که همیشه موقع رفتن با خودت غذا میبردی. البته با شناختی که ازت پیدا کردم، رفته رفته متوجه شدم که چندان هم بفکر بچه هات نبودی. چون از حالت بچه ها متوجه شدم غذا هائی که میبردی، دور از چشم اونا میخوردی. منم که حاتم طائی شده بودم و بی دریغ از خوراکی برا خودت و اونها دست کم نمیذاشتم.
امروز خیلی حالم رو گرفتی! بخور دیگه اینم اون غذای مورد علاقه ات!
ببینم من تو رو میشناشم، اگه غذا نخوری باید مسآله خیلی جدی باشه.
بذار برات یه خاطره از گذشتمون بگم شاید حوصله ات جا بیاد. قول بده بخندی.
خیلی دیگه از آشنائیمون گذشته بود. تو هم لوس شده بودی و بعضی موقع ها دوست داشتی غذا بذارم دهنت. یه روز به سرت زد و دستم رو گاز گرفتی. اولین بار بود که ازت رنجیدم. آخه لامصب! خیلی دردم اومد. هولت دادم . پخش زمین روی شدی. زودی بهت برخورد؛ قهرکردی رفتی. اما فرداش دوباره با شوق اومدی سراغم. دیدی؛ دیدی پس تو هم به من علاقه داری.؟ رفتار و سکوت هات بهم ثابت کرده که عشقم یکطرفه نیست.
اما چرا امروز با یک من عسل هم نمیشه تو رو خورد؟ یعنی همونکه لب به چیزی نمی زنی، برا من خبر خیلی بدی هست. بیا این هلو که خیلی دوست داری! بگیر بخور دیگه. آخه این که نشد رسم روزگار، بعد از دوروز بی خبری ازت که دلم هزار راه رفت این شکلی اومدی دیدنم. من کاری کردم؟ از من دلخوری؟ من که جزنثار عشق و محبتم به تو کار دیگه ای بلد نیستم.
بذار نازت کنم. چرا خودت رو کنار میکشی. بیا ببینم عزیزم، خوشگلم، قشنگم، اَنیسم. چرو رنگت پریده؟ جوری رفتار میکنی که انگار نفسهای آخرت هست. چی شده؟ چرا چشمات بی فروغ شده. ای وای! تو که داری ولو میشی. … ببینم چرا نفس، نفس میزنی؟ مریض شدی؟ دستت رو بده، راست بشین. آها….حالا ببینم چی شده که اَینس خوشگل من حوصله نداره.
ای وای…… اَنیس چی شدی؟ این زخم بزرگ چیه پشت سرت؟ اَنیس کی تو رو اینجوری زده؟ از کجا افتادی؟ بیا عزیزم آب برات آوردم. اَنیس، آب!!!
انیس برام بمون. خواهش میکنم. اَنیس… اومدی باهام خداحافظی کنی؟ سنجاب قشنگم خیلی زوده که بری…….

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید