جعفر میان‌آبی (جی‌جی): اگر

هزار اوسان: داستان «اگر» را آقای جی جی همکلاسی با ذوق ما برای خواندن در نشست ماهانه ی کارگاه نوشته اند نه برای انتشار بیرونی. بهمین جهت بعضی از ارجاعات داستان جنبه ی داخلی دارد و برای اعضای کارگاه ملموس و آشناست. ولی این داستان کوتاه هم شیرین است و هم طنز آمیز. گذشته از این داستان “”اگر”” برای خودش به نوعی درس داستان نویسی است  و اینکه هر چیزی برای داستان نویسی می تواند “”موضوع”” باشد. خواندنش حتمن لبهایتان را به خنده می گشاید. برای همین این داستان را باشما قسمت می کنم!

 

جعفر میان‌آبی (جی‌جی): اگر

تو این فکر بودم که اگر این ماه هم  داستانکی ننویسم، خب حالا مثلا چی می شه؟ تو ذهنم دوری زدم دیدم، اگر حتی یک نقطه هم روی  کاغذ نذارم، آب از آب تکون نمی خوره.

چرا؟

خب معلومه چرا. مگه اونایی که یک در میون میان و یک در میون هم نمی نویسن، کسی می گه بالا چشم شون ابروس. نه والله!

القصه، تو این گیر دار و فکر و خیال بودم که به خودم گفتم، حالا فرض کنیم اگر بخوام تصمیم بگیرم برا خالی نبودن عریضه، یه چیزکی برا رفع کوتی بنویسم؛ تازه اونم اگه حالش رو داشتم، خب چی بنویسم و از کجا و از کی بنویسم؟

ای خدا، حالا اگر جوون بودم مغزم مثل فرفره کار می کرد و فوری یه سوژه به ذهنم رسوخ، منظورم خطور می کرد. واگر خطور می کرد، منم شصت تیری اونو می نوشتم. اما حیف که جوونیم رفت و حتی پشت سرشوهم نگاه نکرد!

خودمونیم ها…. تا این جاش که بجز شر و ور چیزی نگفتم. پس بهتره که امّا و اگر رو بذارم کنار و یه فکری برا یه سوژه  بکنم.

خب حالا برم رو اصل مطلب. واقعا خنده داره. آخه مگه اصل مطلبی هست یا بود که برم سراغش. تا اینجاش که همه اش تو فکر وخیال خودم می چرخیدم. اگر با این همه صغرا وکبرا ،  مداد رو سُر داده بودم رو کاغذ، تا حالا یه داستان رو تموم کرده بودم.

بالاخره به این نتیجه رسیدم که اگر چیزی ننویسم، آسمون به زمین بهم نمی ریزه و هیچ اتفاقی نمی افته. پس اگر حوصله ندارم، چرا دیگه می خوام به خودم زحمت فکر کردن بدم. خب اگر امشب نشد. فردا شب. اگر فردا شب نشد . پس فردا شب. اگر بازم نشد، روز بعدش. بازم اگر نشد روزهای بعدش. رو که از من نگرفتن!

خداییش یاد بچگی هامون افتادم که مشق هامون رو نمی نوشتیم  تا عصری که از سیزده بدربرمیگشتیم…….. در نتیجه اون شب تا دیر وقت هم غر پدرو مادر رو باید تحمل می کردیم و هم سیزده بدر کوفتمون می شد.

حالا تمام این فکرا یه طرف، تازه یادم اومد که ای دل غافل، امشب که بازی فوتباله. اگر اونو نبینم که حال گیریه دیگه. بخصوص که فوتبال داغی هم باشه. اما باید به هیچکه نگم وگرنه دیوار موش داره. اگر استاد بفهمه که داستان ننوشتم و نشستم فوتبال تماشا کردم. وای که چی میشه! واویلا می شه. اگر واویلا بشه، اونوقت چه خاکی بسرم بریزم؟

از این جمله خنده ام گرفت.یادم اومد، دوستی داشتم که وقتی این جمله رو می گفتم، بلافاصله می گفت ” خاک کاهو ”

منم عصبانی می شدم و دنبالش می کردم که بزنم تو سرش. اونم فرار میکرد!

خلاصه سر تون رو درد نیارم. سر نخ از دستم در رفت. نمی دونم کجا بودم و کجا رفتم. اصلا فکر شو بکن انگار امشب بما نیومده که چیزی بنویسیم. تازه اگر بخوام بشینم و تا نصف شب فوتبال تماشا کنم، دیگه آخر شب که از بی خوابی نمی تونم مدادم رو بدستم بگیرم. تازه اگر هم بتونم، چی بنویسم؟

یادم اومد که ای بابا. هنوز کو تا کلاس. بخودم دلداری دادم و گفتم هنوز چند روزی مونده. اما خداییش نمی دونم چرا انگار معلم بالاسرم وایساده و میگه :

« اگر همین الان ننویسی، با همین چماق میزنم تو سرت. »

یاد آدمایی افتادم که اونوقتا اگر جیک می کشیدیم با چماق می افتادن بجونمون. وقت تون رو نگیرم. بالاخره رفتم سراغ فوتبال. لب تاپم رو روشن کردم و دیدم چه خوب. داره شروع میشه. اگر یه کمی دیر تر روشن می کردم، بازی رو نصف و نیمه می دیدم. تو همین حرفا بودم که بازم یه فکری زد به کله م و گفتم چطوره اگر همین فوتبال رو که گزارشگر گزارش می کنه، بنویسم. اما یادم اومد که استادمون اهل فوتبال نیست. اهل مازندرانه. تازه اون بسکتبال دوس داره. البته برا من فرقی نمی کنه. توپ توپه دیگه. اگر توپ می تونه تو دروازه بسکتبال بره. حتما تو دروازه فوتبال هم می تونه بره.  می مونه والیبال که اونم توپ داره  که از توپ فوتبال کوچیک تره. توپ فوتبال هم یه کمی از توپ بسکتبال کوچیک تره. اما تو این میون توپ والیبال دروازه نداره که بره توش. بلکه کارش اینه که وقتی تو سری می خوره، رو زمین پهن می شه. آخه بیچاره رو اونقدر رو هوا پاسش میدن تا خسته بشه. اونوقت یه لندهوری از زمین بلند می شه و محکم می زنه تو سرش و اونو می خوابونه رو زمین. خلاصه این قدر اون بیچاره رو می کوبن تا به زمین بخوره اونوقت کسی که اونو کوبوند به زمین، تیمش برنده میشه. واقعا بی انصافیه. نامردیه. حالا اگر یکی اینطور بزنه تو سرتون ناراحت نمی شین؟ خب معلومه که می شین.

وای خدای من بازم زدم به صحرای کربلا، داستان داره سیاسی می شه!. واقعا دیگه شورشو در اوردم. بر گردم به فوتبال . بازی شروع شد. گزارش گر:

بازی شروع میشه. توپ میرسه به حاج صفی. پاس میده به رضایی. سمت چپ. رضایی یه بازیکن قطری رو دریبل میزنه. میره جلو. پاس به طارمی. طارمی. طاررررمی. اخ که چه شانسی رو از دست دادیم. اگر یه کمی این ورتر می زد، گل می شد.

حالا دوباره. اگر اشکان پاس بده به رامین که خوب جایی وایساده. نه نشد . توپ وسط زمین پاس کاری میشه. حالا انصاری میره جلو . پاس به طارمی. طارمی. بازم به اوت فرستاد! اگر بچه ها یه کم دقت کنن. شانس بردن مون خیلی زیاده. هاف تیم اول  بدون گل تموم شد. اگر نتونیم گل بزنیم. رفتنمون به جام جهانی به اما و اگر می افته.

نیمه دوم داره شروع می شه. پاس به عقب. اگر دژآگه پاس بده به آندو و اگر اندو پاس بده به آزمون و اگر آزمون پاس بده امیری و حالا اگر امیری پاس بده به طارمی. اونوقت تازه اگر دروازه بان قطری هم جاگیری خوبی نداشته باشه و اگر طارمی شوتش اوت نره، شاید اگر خدا بخواد گل می شه! حالا همین طور داره می شه. اما توپ رو قطری ها گرفتن و دوباره باید به امید اما و اگر ها باشیم. اخ اخ اخ عجب شوتی می زنه این طارمی. که گل نمی شه. اگر کمی دقت کرده بود  و اگر گلر قطر کمی اونطرف تربود و اگر توپ راهش رو می گرفت و می رفت تو دروازه. حتما حالا گل شده بود!

حالا یک حرکت از قطری ها. اگر بفرسته رو دروازه ایران ، خطر گل خوردن ما زیاده. اما انصاری توپ رو تصاحب می کنه. حالا رامین تنهاست. اگر انصاری بهش پاس بده و اونم به طارمی. نه نشد بازم گل نمیشه.

حالا مربی میخواد قوچان نژاد رو بیاره تو زمین. بازی بد جوری گره خورده. اگه تو این آخرای بازی گل نزنیم ، شانس رفتن به جام جهانی کمتر میشه. داور شش دقیقه وقت اضافی اعلام می کنه. اگه شانس با ما باشه. حتما تو این شش دقیقه گل می زنیم.

اشکان پاس می ده. به عزت الهی. او به جهان بخش. او هم پا به توپ جلو میره. حالا به نزدیکی دروازه  می رسه . شوت می کنه. گل. گل. گل. چه گلی! عجب شوتی! ایران یک  قطر صفر.عجب بازی جالبی داره میشه. اگر این دو دقیقه باقی مونده رو بچه ها مقاومت کنن، برنده زمین هستیم. حالا دوباره  توپ به انصاری فرد میرسه. انصاری. نه شوت نمی زنه . پاس میده به قوچان نژاد. گوجی. گوجی. بله، گل دوم برا ایران. چه می کنه این پسر. ایران دو. قطر صفر  خسته نباشید بچه ها. و اینم صوت پایان بازی. عجب روز خوبی بود برای ایران.

***

از بازی کلی انرژی گرفته بودم. لب تاپ رو خاموش کرد. چشمم دوباره خورد به کاغذ و مداد روی میز . تب کردم. قبل از اینکه سیمام قاطی بشن. گفتم، ای بابا، تو هم که شور شو در اوردی. دنیا که به آخر نرسیده. چرا اینقدر جوش می خوری.. والله  بالله، اگر امشب و فردا شب و شبهای دیگه هم ننویسی  هیچی نمی شه. اگر هم بنویسی بازم هیچی نمی شه. پس این باون در.  حالا اگر  فردا حالش رو داشتی یه چیزی بنویس. اگر هم نداشتی. یه چیزی ننویس. فکرم همینطور مغشوش بود و با خودم حرف می زدم که اگر فردا هم حال نداشتم چی؟ یه هویی بازم فکری زد به کله م. گفتم، بابا ایوالله. سوژه بغل فکرمه و حواسم نیست. حساب کردم دیدم نود و نه تا اگر تو حرفایی که تا حالا زده ام پیدا میشه. پس تصمیم گرفتم مشتی اگر دیگه رو از اینور واونور جمع کنم و یه چیزی بنویسم که بیشتر جملاتش با اگر شروع بشه. حس کردم که دوباره انرژی گرفتم. مداد رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن.

اولین چیزی که بنظرم اومد. این بود که گفتم، اگر جای استاد بودم، برا این سوژه نمره  بیست می دادم. اما به نظرم اومد که استادمون یه کمی ناخن خشکه و از این حاتم بخشی ها نمی کنه. اما اگر بجای همکلاسی هام بودم که ناخن خشک نیستند، بلکه همه آنها ناخن های بلند دارن – اونم با لاک های رنگ و وارنگ- به من صد آفرین می گفتن. حالا اگریکی پیدا شد وبه رگ غیرتش بر خورد وگفت، مرد نا حسابی نصف کلاس مرد هستن، میگم، خب بمن چه. برو با مامان وبابات دعوا کن که چرا خانم نشدی!

القصه تو فکر بانک رفتم و گفتم، اگر جای بانک بودم، چه میشد. اگر ماهیانه یه مبلغ کلفتی اشتباهی به حسابم می ریخت و  منم خفه خون می گرفتم و به هیچ کس نمی گفتم و گـُـر وگـُـر خرج می کردم. اگر هم متوجه می شدن یه وقتی بود که دیگه دیر شده بود و من با همون پولا تو جهنم بساز و بفروشی راه انداخته بودم. اگر هم پولشون رو می خواستن، می تونستن بیان تو جهنم. تا من یه قطعه زمین بهشون بدم.

اسم جهنم اوردم، یاد عزراییل افتادم. گفتم، راسی اگر جای عزراییل بودم، مثلا چیکار می کردم. فکرامو جمع کردم و بعد گفتم، اول می رفتم و حال چند نفر رو می گرفتم و مردم رو از شرشون راحت می کردم. اما اگر برا خودم چیزی از او می خواستم. پارتی بازی می کردم و خودم رو صحیح و سالم تا هر سالی که دلم می خواست، زنده نگه می داشتم تا کیف دنیا رو ببرم.

حالا  فرض کنید اگر جای خدا بودم، چه می کردم؟

اولا، خیلی از کارهایی که کردم را دیگه نمیکردم و خیلی از کارهایی رو که نکردم می کردم. مثلا برا نمونه اگرمیتونستم تو این ملیون ها سالی که از بوجود امدن زمین میگذره، حتی یک فقره  ناقابل جنگ راه نمی انداختم. بدیهیه که اگر قدرت اونو داشتم، بجای اینکه این همه خرج کنم که بهشت رو برا اون دنیا بسازم، تو همین دنیا نه فقط زمین بلکه تمام سیارات رو قابل سکونت می کردم.و بهشت رو می اوردم این ور دنیا. اگر جای او بودم، رودخونه ها دریاها ، جنگل ها و مزارع  سبز و خرم، گیاهان قابل خوردن، خلاصه هر چه برای بنی بشر لازم بود با یک اشاره آماده میکردم. که همین امت و ملتم مجبور نباشن اینجوری خون همدیگر رو بریزن. اگر جای خدا بودم، دست بشر رو از کشتار حیوانات بی زبان کوتاه می کردم. اگرجای خدا بودم هر چه فساد و مُفسِد بود از روی زمین ریشه کن می کردم. اگر جای خدا بودم خیلی از کارهایی که تو این داستان نمی گنجه رو انجام می دادم تا دنیا در صلح و آرامش بسر ببره. اگر جای خدا بودم، بخدایی خودش قسم، اولین کارم بر کناری خودش از قدرت بود تا دنیا به خودش آرامش ببیه. واگر نتونستم این کار رو بکنم، مجبورم که جنتی رو بجایش بنشونم که تکلیف همه مون رو روشن بکنه. اونوقت اگر دنیا به آخررسید، همه مون نفس آخر رو می کشیم و راحت می شیم. ما هم زودتر بکارمون در جهنم می رسیم وزمین هامون رو ساخت و ساز می کنیم. بشما قول می دم که اگر مشتری برا زمین هام بفرستید، ازمن تخفیف خوبی می گیرین. در خاتمه از قدیم و ندیم گفته اند که ” اگر رو کاشتند سبز نشد.”

حالا شما اگررو بکارید. ببینید چه می شه. شاید رنگ دیگه ای شد. والسلام.

دالاس می 2017

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید