هزار اوسان: دوست و همکلاسی خوب ما مریم خانم صدیق بالاخره تصمیم گرفت که مجموعه ای از اشعارش کوتاهش را چاپ و منتشر کند و من این توفیق را دارم که شعرهایش را پیش از انتشار بخوانم. شعر مریم حال و هوای خودش را دارد. و بی تردید می توان گفت که شعرفریاد و اعتراض است نه شکایت، اما شما فریاد و اعتراض او را در شعر نمی شنوید، حس می کنید. این شگرد در ادبیات ما “مجاز مرسل” نام دارد. مریم استاد کاربرد مجاز مرسل است و این فن رادر حد کمال در شعرش بکار می گیرد.
متن کوتاه زیر را را بخوانید و به وضعیت زن امروز در جامعه ی فقرزده ی اسلامی برسید:
بابا که کبود میرسد خانه
مامان خونی میشود
داداشی سیاه
و عروسکم میشکند
وقتی که شعرهای خانم مریم را می خوانم می بینم که هم سرودن این نوع شعر استعداد می خواهد و هم فهمیدنش!
بعدا از انتشار کتابش حتما درباره ی آن خواهم نوشت .
**
و اما بعد…. از مریم درخواست کردم که داستانی برای هزار اوسان بفرستد. داستانی زیبا فرستاد با پیوندی به نقاشی ماه، که ضمیمه ی این متن است برایم نوشت که باجمعی از دوستانِ داستان نویس تصمیم گرفتند داستانی درباره این نقاشی – که کار آقای فرامرز توحیدی است – بنویسند. نتیجه ی کار مریم را بخوانید:
ماه
نوشته مریم صدیق
ماه تو روح اونی که گفت نمیشه. حالا که شد. مرتیکه نفهم تو فکرکن نمیشه.
تو چی می دونی عشق و عاشقی چیه؟ مثل بز بردنت تو حجله و چه می دونستی زیر چادر، مادر فولادزره نشسته یا خوشگل ترین دختر شهر؟ مثل چی کپیدی تو رختخواب و هی پس انداختی و حیفِ مارال من که دختر تو الدنگه.
ماه تو روحت که گفتی نمیشه. مرتیکه تو فکرکن نمیشه.
عشق که دین و ایمون نداره. یه روزی داری از یه خیابونی کوچه ای رد میشی و چِشِت می افته بهش، دیگه بقیه اش که دست خودت نیست. نفست بند میآد. چشات قفل میشه روش. همه جات لغوه می گیره. میشی عاشقش. میشی یه آدم دیگه. می خوای همه دنیا نابودشه و فقط تو باشی و اون.
حالا هی پدر بی پدرش بگه تو چشت بنز ما رو گرفت و پول دخترمو می خوای نه خودشو و از این مزخرفا. آخه آدم احمق، نفهم، کسی که چشش بیافته به دختر مثل ماه تو، دیگه بنز چه خریه؟ پول چه کثافتیه؟ شاشیدم تو کل محله تون که همیشه ازش متنفر بودم و هستم و خواهم بود، به جز مارال تو این محله، بقیه تون هرّی. من هیچوقت اینورا قبض نمی آوردم. به من چه که قبض آب شما مفت خورا رو بیارم که مثل خر پول آبتون زیاد میآد و انگار نه انگار که ما اون پایینِ شهر داریم از تشنگی می میریم و یه کولر نمی تونیم روشن کنیم.
هرچی گفتم عاشق دخترتم، گفت دروغ میگی. پوزخند زد. گفت اگه یه روزی خورشید از مغرب دربیاد، باور می کنم توام راست میگی.
کُلّ خورشید و مغرب و مشرق، تو روحت. حالا واسه من لفظ قلم حرف می زنه. نامرد. تو روحت. الاغ، مایه اش یه سطل آبه، تو ببین میشه یا نمیشه.
حالا بذار دخترت هر شب از پشت اون پرده زل بزنه به این ماه و هی خون به جیگر بشه و هی درد بکشه و از عشق من بسوزه و بعد تو بگو نمیشه. میشه. اینا. ایناهاش. بابا کور که نیستی. یه دقه از روی اون مبلای گرون قیمت پاشو بیا پشت پنجره. آ، آها، بیا ببینم اینم یازدهمی، اینم دوازده، دیگه چی می خوای؟
هر شب چندتا ماهو بیارم رو زمین که مارالو بدی بهم؟ ای که چپ کنی با اون بنزت که ولو میشی توش و دیگه نمی فهمی رو زمین چه خبره.
حالا تو هی بگو مارال نمیآد پشت پنجره. بگو اتاقش اونور خونه رو به حیاطه، مگه من خرم که باورکنم؟ مارال تا صبح خواب نداره پشت پنجره. بدبخت بیا اینم ماه سیزدهم، می خوای دیگه آب نریزم؟ می خوای سر همین سیزدهمی بمونم که نحسیش بگیره دامنتو؟ ببینم باز میری شکایت کنی؟ چی می خوای بگی؟ بگی این دیوونه هی اسفالت سوراخ می کنه و هی کوچه رو چاله چوله می کنه؟ می خوای مامورا بازم بهت بخندن؟ یارو افسره بهت بگه آخه چرا؟ و من بگم مگه خودت نگفتی؟ مگه خودت نگفتی اگه ماهو بیارم رو زمین، دخترتو میدی به من. خب اینم ماه. نه یکی، نه دوتا، اصلا می خوای صدتاش کنم؟ بعد تو هی حرص بخوری و مامور بخنده و بگه صلوات بفرستین.
بمونم سر سیزدهمی که به صبح نرسی؟ خب دلم نمیآد. اگه نحسی از تو ردبشه و دامن مارالمو بگیره چی؟ اونوقت چیکارکنم؟
کل محله ی آشغالتون تو روحت که گفتی نمیشه. بابا، هوی، اخوی، مرتیکه، بی پدر و مادر، حالا که داره میشه، کوری؟ کی می تونست اینهمه ماه بیاره رو زمین که من آوردم؟ تو اصلا می فهمی عشق و عاشقی یعنی چی؟
تو لایق دخترم نیستی. دخترم طاقت گشنگی و بدبختی نداره. خب مگه من گفتم داره؟ مگه من گفتم گشنگی بکشه؟ مگه تو باباش نیستی؟ خو اینهمه جمع کردی واسه چی؟ سر قبرت قراره پول خیرات کنن؟ خب انقدی بده به دخترت که گشنگی نکشه. فکرکردی واسه خودم میگم؟ نه به مولا، به همین ماه شونزدهم قسم اگه به پولت چشم داشته باشم. بابا اصلا بزن به اسم دخترت. هوی، آهای، کجایی؟ پشت پنجره ای؟ با این دوربینای کوفتیتون که داری می بینی منو، به چرخای همون بنزت که دین و ایمونته قسم که من یه پاپاسی ازت نمی خوام. اصلا کل زندگیتو بزن به اسم دخترت. مگه من جز مارال چیز دیگه ای خواستم؟ اینم واسه خودش میگم. میگم بذار راحت باشه. تنش سالم باشه. فردا می خواد بزاد، جون داشته باشه. نوه داشته باشی ذوق نمی کنی؟ خدایی حال نمی کنی پشت اون بنز لگنت، پر بشه از بچه های قد و نیمقد؟ انقدی بهش بده که خوب بخوره و بخوابه، واسه خودم که نمیگم. ننه من پشت به پشت می زایید، غذاش دو تا خرما بود و شام شاهانه مونم املت. هشت تا زایید همه مثل خودم رشید و فهمیده و آقا. اصلا تو بگو بیاییم تو یه اتاق تو حیاط همینجا زندگی کنیم. فکر می کنی نمیآم؟ فکر می کنی به خاطر مارال غرورمو زیر پام نمیذارم؟ فکر می کنی از خودم نمی گذرم که مارال راحت زندگی کنه؟ تو می فهمی چقدر خفت داره که آدم بیاد زیر بال و پر پدرزنش؟ تو نمی فهمی، اما من غیرت دارم، می میرم. نابود میشم اگه برم زیر چتر پدرزن اما فقط به خاطر مارال.
یه روزی می فهمی چقدر عاشقشم. بابا بی ناموس، بفهم دیگه. من هزارسال پامو تو این محله های نحس شما نمیذاشتم. حتما حکمتی بوده که گذرم افتاده اینجا. حتما شانس مارال بوده. حالا عشقش زمینگیرم کرده، بفهم. آخه مگه حقوقم چقدره که هی هر شب یه چیزی بذارم تو جیب سرایدار خونه اونوری که شیر آبو بندازه بیرون که هی سطل سطل آب بیارم بریزم تو این چاله ها. بابا مگه خودت نگفتی؟ مگه نمیگن مرد رو حرفش می مونه؟ تو مردی؟ تو آدمی؟ بیا اینم ماه بیست و سوم، نه بیست و چهار. بازم چاله بکنم؟ برای مارال می کنمش صدتا. حالا تو هی بگو سه ماهه رفته خارج و ایران نیست. فکر می کنی کسی حرفتو باور می کنه که من باور کنم؟ بابا به خاطر من نه، به خاطر دخترت رضایت بده. هوی، اوهوی، با توام…