نادر (نصرالله) قضاوتی: كوچ كلاغ‌ها

كوره‌راهى كه به دهك كلاغ مى‌رسيد، پرت‌راهى مالرو بود. راهى كه مركبش شتر و مركب‌بانش شتربانان ساكن در ناكجاآباد كوير لوت بودند. هواى كوير در تابستان نفس‌گير و تابش كوره‌ى خورشيد چون تنور آهنگران داغ و سوزان بود. خاك كوير تفتيده و خار مغيلان هم از تابش آفتاب سوخته بود.
جابجايى هوا در برخى روزها و با تغیير فصل، توفانهاى بيابانى را به همراه داشت.توفان چون ديوى سركش تنو ره مى كشيدو خاك و شن هاى بلعيده را سيل آسا بر كوير فرو مى پاشيد. زمين و زمان در سيطره ى توفان گم بودند و سكوت حيرت افزا بود. زوزه ى گرگها گرسنه باعوعو سگهاى بيابانى و صداى ترسناك جانوران در هم أميخته بود
.تران وحشت زده از هيبت توفان نعره مى كشيدند، و سم بر زمين مى كو بيدند
شتربانان نگران از خشم جانوران، چشمان شتران را مى بستد و در پناه آنها پناه مى گرفتند. با فروكش كردن توفان خار ها و بوته های بیابانی كه نشانى از طبيعت و راه کویری داشتند زير انبوهى از خاك و شن مدفون مى شدند.
با فرا رسيدن شب آسمان كوير سخاوتمندانه ستاره باران مى شد. شهاب هاى نورانى آسمان همچون تير هاى از كمان كشيده شده بسوى كوير فرود مى آمدند و در جو زمين خاموش مى شدند. شتربانان خوشحال از اين جلوه ى زيباى طبيعت، دلى دلى خوانان غم دل را با ستار گان آسمان باز گو مى كردند! آنان با نواى سوزناك نى لبكهايشان كه هماهنگ با زنگوله هاى شتران در حركت بود، شبروان زنده دل در كوير خفته بودند
شتر بانان به راستى قهرمانان گمنام و سخت كوشى بودند كه خطر راه را به جان مى خريدند، تا ناجيان ساكنان دهك كلاغ ،از خشكسالى و قهرطبيعت باشند.
بار شتران بشكه هاى پلا ستيكى آب آشاميدنى، ،قند،چاى،آرد، توتون،علوفه وديگر مايحتاج كوير نشينان بود.
روايتهاى سينه به سينه نقل شده ،حكايت از سر سبزى محدود و رفاه نسبى ساكنان دهك كلاغ در گذشته هاى دور داشت. تعداد و مدت بارانهاى كويرى بيشتر و آب انبارها و بركه هايشان ذخيره اى از أب أشاميدنى را براى ادامه حيات داشتند.
كشت و زرع محدودشان رواج و گوسفند و مرغشان علف ودانه اى براى خوردن داشتند
درختان ودرختچه هايى چون ،انجير، نخل ،بخورك و گز كوره سايه اى براى نشستن و منفذی براى نفس کشيدن بودند . بوته هاى پراكنده ى گون،درمنه، و خار شترهم نقش مهمى در مهار شن ريزها و كاهش تند بادها داشتند.
كمى باران و خشك سالى تدريجى مزيد بر علت شد. تعداد درختان پراكنده اى كه روزگارى شاخه و برگهايشان أشيانه ى كلاغها،زاغها،داركوبها و بازهاى وحشى بودند از پرندگان بيابانى خالى گشتند.
مشتى صفر كدخداى دهك كلاغ كه، سرد وگرم چشيده روزگار و سختي هاى بيابان را پشت سر گذاشته بود بفكر چاره افتاد. او همچون ديگر معتمدان ده كلاغ نگران كم آبى، خشك شدن درختان و كوچ كلاغها بود. كدخدا براى تنى چند از بزر- گان دهك پيغام فرستاد. دعوت شدگان مشتى مراد، كلباشى و مشتى غضنفر بودند. أنان همگى به سختى راه كوير أشنا و نا سازگارى أب وهوا را در عمر خود د يده و يا شنيده بودند. تاريخ دعوت روز جمعه پيش از پسين أفتاب در حوالى درختان خشكيده بود.
روز موعود فرارسيد. كدخدا سرچپقش را از توتون داخل كيسه پر كرد. زيادى أن را با سر انگشت شصت در كيسه ريخت. كبريتى روشن كرد و پك عميقى به چپق زد. أتش سرچپقش گل انداخت، و شعله ى تابناك سوختن توتون در گرگ و میش هوا نگاهها را متوجه ی او کرد.
كدخدا نگاه اندوه بارى به درختان خشکیده انداخت. سوختن توتون در گرك و ميش هوا نگاه ها را متوجه او كرد و دود درون را با دود توتون به هوا فرستاد.
او با دعوت شدگان چاق سلامتى كرد و گفت همانطور كه مى دانيد غرض از جمع شدن ما در اينجا پيدا كردن راه حلى برا ى، كمبود آب آشاميدنى، خشك شدن درختها و قهر كلاغهاو گنجشكهاست. شما بگویید چه كنيم و چه نكنيم؟
مشتى مراد گفت : كدخدا تا اونجوى كه عقل من قد ميده،خشك شدن درختها بى ارتباط با سكوت و قار قار نكردن كلاغهاو جيك ،جيك گنجشكها نيست. ” درختها با قار قار كلاغان و جيك جيك گنجشكها عادت داشتند. دورى و قهر أنان باعث خشك شدن درختان شده.
كدخدا گفت:
حرفهاى مشتى مرادهميشه مث طلاى هيجده عيارمى مونه، نه حرف مفته و نه از قيمثش ميفته
كدخدا از مشتى غضنفر پرسيد، مشتى شما چه راه حلى پيش پامون مى گذارى ؟
مشتى غضنفر گفت :كدخدا از قديم و نديم گفته اند كه آدم گشنه اعتقاد راست و درستى نداره! شكم كه به قار و قور افتاد نون و أب ميخاد و تنهايى، هم صحبت و هم نشين ميخاد. ديگه آدم و درخت و كلاغ هم سرش نمى شه.
كدخدا گفت: مشتى غضفر من كه فرمايشهاى شما را در بست قبول دارم .شما هم از درد گفتى و هم از درمون! همه ى دعواها سر لحاف ملا نصرالدينه.
كدخدا از كلباشى پرسيد ؟ مشتى شما كه دو تا پيرهن بيشتراز ما پاره كردى وهميشه حلال مشكلات بودى مشكل خشكى درختها و قهر كلاغها را براى ما حل كن. كلباشى گفت: كدخدا منم با حرفهاى مشتى مراد و مشتى غضنفر موافقم،. بايد بفكر خورد و خوراك براى كلاغها و ساختن معجون باشيم. تا اونها بخورند وجون بگيرند
تا قارقاركلاغها و جيك وجيك گنجشكها شروع بشه درختها هم سبز ى شن و سرو كله ى ابر وبارون هم كم كم پيدا می ىشه !
زحمت تهییه ی معجون بعهده ى خودته كه هم دستت خيره وهم بركت داره.
كلباشى ماجراى كوچ كلا غها و خشك شدن درختها را براى گلباجى خانم، عيال مربوطه تعريف كرد.
گلباجى خانم اشكى از گوشه ى چشماش چكيد و گفت :مشتىى،معجونى درست مى كنم كه هر پرنده و چرنده اى بخوره جون بگيره و كارها درست بشه. گلباجى خانم بعد از آرد و آرد کردن مقدارى مغز بنه، بخورك و كيالك راآن را با بازرده ى تخم مرغ مخلوط کرد.معجون آماده شد وخبر به گوش كد خدا رسيد
كدخدا اولين جلسه شور ومشورت را باحضور دعوت شدگان برگزاركرد.قرار شد معجون در ظرفى ريخته شود و شب هنگام زير درخت نخل بگذارند تا صبح زود كلاغها بخورند و قار قارها ها شروع شود صبح كه كدخدا باتفاق اعضا براى بازديد به حوالى درختان خشكيده رفتند كاسه خالى و معجون خورده شده را دیدند ولی از كلاغ ها هم خبرى نبود.
جستجوها كردند و رد پاى جانورى را نزديك درخت نخل پيدا كردند.جلسه دوم تشكيل شد،همگى موافقت كردند كه معجون در ظرف قلابدارى ريخته شود و با بند به شاخه ى پایينى يكى از درختان خشكيده آويزان شود.اعضاى شور و مشورت صبح فردا براي بازديد رفتند
باكمال تعجب ديدند معجون خورده شده و كاسه وارونه است! جستجوها كردند روي خاك ونزديك درخت اثر خزيدن مارى بزرگ و افعى مانندى را پيدا كردند.
جلسه سوم برپا شد تصميم گرفته شد يكى از داش مشتى هاى دهك كه اسم و رسمى دارد و در بزن و بهادرى معروف است انتخاب شود
مشتى غضنفر داش غلام را معرفى كرد كه مورد موافقت قرار گرفت .وعده و وعيدهايى به داش غلام داده شد. او قبول كرد كه شب تا صبح در حوالى درختان خشكيده بيدار بماند و چهار چشم و چهار گوش از خوراك معجون محافظت نمايد. داش غلام تانيمه هاى شب بيداربود.،ناگهان سايه ى غول مانندى را ديد كه هاف، هوف كنان بطرفش مى آيد! داش غلام نعره اى كشيد و فرار را بر قرار ترجيخ داد. خبر فرار داش غلام از مقابل غول هاف هوفى مثل توپ نادرى در ده صدا كرد .پچ پچها ومتلكها در مورد ترسو بودن و پهلوان پنبه بودن داش غلام بر سر زبان ها افتاد. شايعه ها حاكى از أن بود كه غول هاف هوفى پسر بزرگ كلباشى بوده كه مى خواسته شجاعت و داش مشتى بودن غلام را محك بزند
خبر فرار داش غلام به گوش كدخدا رسيد. كدخداچهارمين جلسه ى مشورتى را با حضور اعضا تشكيل داد. او گفت مشتىى غضنفر،مشتى مراد و كلباشى، ماهمه ى تجربه هاو فكر بكر و سرد وگرم چشيده هاى روزگار را گرد هم ایم و به جايى نرسيديم.من فكر مى كنم كه كلاغها ازما زرنگتر تر بودند كه کوچیدند….

 

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید