مجموعه داستان کوتاه ارمغان – عزی لطفی

«می‌نویسم تا بتوانم راهی باز کنم، راهی برای نمایش احساسات، احساساتی که در کوره‌راه سلول‌های وجودم اسیر و سرگردانند و درخواست رهاییشان را با تپش‌های قلبم هرلحظه اعلام می کنند. می‌نویسم، نه فقط برای خود یا آن‌هایی که دوستشان دارم، بلکه برای آنچه که در جهان هستی توجهم را به خود معطوف می‌دارد. می‌نویسم برای خود و شاید برای خواننده‌ای که از لابه‌لای نوشته‌ام چیزی را پیدا کند که با احساساتش همگونی و برایش پیامی داشته باشد، لحظاتی با خواندنش سرگرم شود. می‌نویسم برای «درخت سروی» که هر روز در جلوی پنجره‌ام جلوه‌گری می‌کند و با او رازها می‌گویم، و آن لحظه که در صبحگاهی می‌بُرندش، ناله‌اش را می‌شنوم و قلبم به درد می‌آید، شاید پیامش به همان گویایی پیام مادری باشد که مادری فرزندش را از دست می‌دهد.»

از متن کتاب

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

خروج از نسخه موبایل