چهارشنبه 20 نوامبر 2024 تهران 08:54

کلیدواژه: کارگاه داستان

شقایق رضایی: خداحافظ مستر پارکر

اولین بار که مستر پارکر را دیدم، دقیقا به خاطر ندارم. معمولا از همان روز اول اسم و قیافه یادم نمی‌ماند مگر این که از همان بدو ورود اتفاق خاصی افتاده باشد. داستان را که...

هنگامه افشار: آس و پاس

آفتاب، گرمای لاجون خود را بر پیاده‌روی دکان سیگارفروش، واقع در سه کنج خیابان می‌اندازد. مکانی که ایستگاه اتوبوس، هر نیم‌ساعت یک‌بار مسافران را سوار و پیاده می‌کند. هر فصل، کفشی مستعمل را از میان...

هنگامه افشار: آلبالو دزدى

آن‌وقت‌ها که بچه بودیم روزشماری می‌کردیم مدارس تعطیل و فصل تابستان فرارسد تا مانند هر سال چند هفته‌ای برویم به منطقه اوشان و فشم برای هواخوری و تعطیلات. به دهکده‌های قدیمی با بافت سنتی...

میم. الف.: گزارش یک داستان

زهره خانم هر روز با پسر هشت ساله‌اش جمشید می‌ره منزل آقای پهلوانی کار می‌کنه. از دو سال پیش که شوهرش در تصادف رانندگی در جاده تهران کرج کشته شد، زهره مجبوره برای تامین...

لیلا: بی‌نام

آجیل مشكل‌گشا، كاچی و شله‌زرد پیرزن‌ها را مشغول كرده بود، زن كریم ضعیف‌كش با عروس قمر پچ‌پچ می‌کردند و ریزریز زبون می‌ریختند. - حتما دختره دقش داده كه آفتابی نمی‌شه. - دیروز اقدس خانم توی صف...

نادر (نصرالله) قضاوتی: داش آکل و مرجان

هفت سال از مرگ حاجی صمد می‌گذشت. مرجان چهارده ساله، و پسر بزرگ حاجی هفده ساله شدند. مرجان روزبه‌روز زیباتر می‌شد. عشق او وجود داش آکل را در آتش افکنده بود. داش آکل برای...

جعفر میان‌آبی (جی‌جی): فرجام داش آکل

وقتى فردا صبح، ولى خان پسر بزرگ حاجى صمد به ديدار داش آكل رفت، يك نفر ديگر همراه او بود كه در گوشه‌اى كز كرده و با چشم‌هاى اشك‌بار ناظر مرگ داش آكل بود....

جعفر میان‌آبی (جی‌جی): ماهى قرمز كوچولوى من

نمی‌دونم چند روز دیگه به عید مونده. دیگه راسى‌راسى حساب روز و شبم از دستم دررفته. نمى‌فهمم، كى صبح می‌شه، كى شب؟ انگار توی ناكجاآباد مغزم درجا مى‌زنم. این شده زندگى روزمره‌ى من. اصلا چیكار...

مریم صدیق: اَلو

- با سلام... - سلام به روی ماهت، تو چقدر مؤدبی دختر جون، دخترای امروزی که جواب سلام آدمو نمی‌دن. - ... - هر روز مزاحمت می‌شم مادر، شما هم که ماشالله همیشه گوشی رو دیر برمی‌داری...

شقایق رضایی: آقای پ. پ

گاهی فکر می‌‌کنم فقط اسمش کافیه برای ‌این که بدونید چه شکلیه. حداقل براى هم‌دوره‌ای‌های من که در ایران کارتون مهاجران رو می‌دیدند. شاید هم اسمش آقای پتی بل بود... القصه، الان نود و یک...

میم. الف.: قیمت ندانم‌كارى

هیچ‌وقت از خودم نپرسیدم كه هر سال، هر ماه و هر روز و هر ساعت چقدر پرداخت مى‌كنم به خاطر ندانم‌كاری‌هایم! در سفر آخرم به ایران عزیز نه یك بار بلكه هر روز از خودم...

جعفر میان‌آبی (جی‌جی): برهوت زندگی

زن از صبح سحر که بیدار شده بود، عین برج زهرمار بود. همین‌طور راه می‌رفت و غر می‌زد. انگار از دنده‌ی چپ بلند ‌شده بود. عاصی و پرخاش‌گر. صدای تق ‌و‌ توق ظروفی که...

م. ص. آزاده: ابهام

سرش گیج می‌رفت. اتاق دور سرش می‌چرخید. گاهی چشم‌هایش سیاهی می‌رفت و انگار همه چیز و همه کس را در آینه‌های مورب می‌دید. قیافه‌ها همه مثل شخصیت‌های فیلم‌های ترسناک بود. آدم‌ها کش‌وقوس می‌آمدند بدن‌هایشان...

جعفر میان‌آبی (جی‌جی): مطب خانم دكتر

چند روزى بود كه گه‌گاهى سرمان گیج می‌رفت. صبح كه آن را از متكا بلند می‌كردیم اطاق عین فرفره دور سرمان مى‌چرخید. چشمانمان هم سیاهى می‌رفت. با ترس‌ولرز به دست‌شویى مى‌رفتیم، می‌ترسیدیم كه آنجا...

باهار مؤمنی: کریستف کلمب

تا چشم کار می‌کرد برهوت بود. فقط درختچه‌های کاکتوس کوتاهی اطراف جاده روئیده بودند. مینی‌بوس قارقارکنان دور می‌شد. هیچ جنبده‌ای به چشم نمی‌خورد. در جاده‌ا‌ی فرعی پیاده راه افتادیم. سنگینی چمدان، که پر بود...

م. ک. هم‌شاگردی: پشتواره

پیشکش به حمید مصدق مرد، کوره‌راه را گرفته بود و اندیشناک و خسته از دامنه به سوی قله پیش می‌رفت، خسته اما مصمم و با گام‌هایی سنگین و استوار. پشتواره‌ای خوش‌نگار از آرزوها بر شانه‌هایش...

علی شبابی: نیمه‌ی تاریک ماه

«در را قفل می‌کنی کلید را دور می‌اندازی کسی در ذهن من است، اما من نیستم اگر ابر در گوش تو ُتندر بتکاند و تو فریاد بکشی و کسی نباشد که صدایت را بشنود و اگر گروه موسیقی همراه...

سمانه بهادری: آب‌انبار

پاى راستش را كه بر اولين پله گذاشت، نفس حبس‌شده‌اش را پر صدا و سنگين بيرون داد. دستش را روى ديوار گذاشت، و پلك‌هاى به هم فشرده‌اش را به آرامى از هم باز كرد....

فرزانه نوری: پروانه‌های سرگردان

همین که پروانه شمارش پول را تمام كرد و بلیط را برداشت كه به مسافر اصفهان بدهد صداى آژیر خطر حمله هوائی از رادیوى آژانس فضا را پر کرد. پروانه از شنیدن صداى آژیر...

نادر (نصرالله) قضاوتی: ميرزا قلمدون

ميرزا قلمدون گرچه در فراز و فرود زندگى از اسب افتاد، اما از اصل نيفتاد. او زمانى لقب پرطمطراق خانوادگى «چنار سوختگان» را يدك مى‌كشيد و به آن دلخوش بود. روايت بود كه جد و...

هزار اوسان در شبکه‌های اجتماعی

0دنبال‌کنندگانبپسندید
1,380دنبال‌کنندگاندنبال کنید
0دنبال‌کنندگانمشترک شوید

پربیننده‌ترین‌ها

ویدیو – دیدار با حسین آتش‌پرور داستان‌نویس، پژوهش‌گر و منتقد ادبیات داستانی

کارگاه داستان‌نویسی هزار اوسان، در یک نشست مجازی دیدار و گفت‌وگو در گوگل‌میت، میزبان حسین آتش‌پرور داستان‌نویس، پژوهش‌گر و منتقد ادبیات داستانی بود. https://youtu.be/ao7nN0eYOj0 در این برنامه که یک‌شنبه ۸ سپتامبر ۲۰۲۴ (یک‌شنبه شب تهران ۱۸...

ویدیو – دیدار با بیتا ملکوتی شاعر و داستان‌نویس

کارگاه داستان‌نویسی هزار اوسان، در یک نشست مجازی دیدار و گفت‌وگو در زوم، میزبان بیتا ملکوتی شاعر و داستان‌نویس بود. https://youtu.be/u7HqsIcFA5E در این برنامه که یک‌شنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳ (یک‌شنبه شب تهران ۲۶ آذر ۱۴۰۲)، در...

اطلاعیه – دیدار با بیتا ملکوتی شاعر و داستان‌نویس

بیتا ملکوتی شاعر و داستان‌نویس مهمان کارگاه داستان‌نویسی هزار اوسان خواهد بود. نشست دیدار و گفت‌وگو با بیتا ملکوتی، یک‌شنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳ (یک‌شنبه شب تهران ۲۶ آذر ۱۴۰۲)، در تالار مجازی زوم برگزار خواهد...