کلیدواژه: ایرانیان دالاس
آذرمهر امامی: رند
گفتم: هنوز نوشتهام تموم نشده
گفت: مگه مدرسه میری؟
گفتم: نه اما دنیا خودش مدرسه اس
گفت: آفرین خوب گفتی! حالا چی داری می نویسی؟
گفتم موضوع همیشگی: علم بهتر است یا ثروت!
کوتاه گفت: آهان!
پرسیدم: نظر تو چیه؟
گفت:...
آوا اندیشه: ق ممنوع
نگارینهی کهن خانوادگی را ورق میزدم. از دیدن تمثال مادر در کنار خروسی جذاب با تنی ورزیده، چنان بهشگفتی درآمدم که چشم و دهانم باز ماند. خروس تاج هفتپر سرخ بر سر داشت و...
شیرین پارسی: مسافر
دختر مسافر توی صندلی کافه کنار پنجره لم داده و عجلهای برای تمام کردن غذایی که سفارش داده بود نداشت. پوشش آراسته با چهرهای گیرا و موهای قهوهای تیره که با سلیقه و الهام...
صوفی میرمیرانی: تو را نمیشناسم!
این داستان، براساسِ یک اتفاقِ واقعی نوشته شده است.
«مامان جان نمیخوام. شما اشتباه میکنین. حالا یه فرصتِ دیگه به ما بدین.»
«چرا نمیخوای بفهمی؟ هان؟ این زندگی نیست که تو داری!»
«خُب، همه یه جورایی مشکل...
مادح نظری: خراش
درخت پرتقال همه جای خانه ریشه دوانده بود. از روزی که پدر، توی حیات کاشته بود تابهحال یعنی دقیقا تا به امروز، من جز این که شاهد پر و بال گرفتنش باشم کمترین کاری...
مهنوش ریاحی: خدا ذلیلت کنه سَرگُل
همینکه برای مادرم درخواست گرینکارت دادم، ازش خواستم تا هم رانندگی یاد بگیرد و هم انگلیسیِ گفتاری. مخالفت میکرد. عقیده داشت که «سرِ پیری و معرکه گیری؟» هرچه میگفتم «شما که شصتودو سال بیشتر...
دیدار با مرجان کمالی داستاننویس ایرانی – آمریکایی
عصر روز یکشنبه هفدهم اکتبر ۲۰۲۱، خانم «مرجان کمالی» داستاننویس برجستهی ایرانی-آمریکایی در نشست ماهانهی کارگاه داستاننویسی هزار اوسان حضور یافتند و درباره رمان خود «نوشتافزار فروشی» و مشکلات داستاننویسان ایرانی مقیم آمریکا با...
شهریار رخگر: گلایههای کودکانه
ایندَفِه عِیدو اَصَن دوس نداشتم. هیشکی خونَمون نَیومَد. حتی مامان بزرگ و باباجونی هم نَیومَدَن. هَروَخ از مامانی میپُرسم چرا اونا نمیان پیشِمون، مامانی چِشاش قرمز میشِه. میگِه اونا رفتن یهجای دورِ دور، دیگه...
آذرمهر امامی: این کار به این آسانیها که فکر میکنید نیست!
زنم گفت: «این کار به این آسانیها هم که فکر میکنی نیست.»
دیگر کلافه شده بودم. آخر اسم گذاشتن روی نوزاد که اینقدر سخت نیست. میروند ثبت احوال یک اسم میگویند، یک شناسنامه صادر میشود،...
مهنوش ریاحی: لاشخورهای دوستداشتنی
«عزیزم، امروز باید لاشخور باشیم. مردهها زیاد شدن. بوی تعفنشون همه جا رو گرفته. محیط زیست آسیب میبینه.»
دختر کوچولویم با اعتراض پاسخ داد: «نمیخوام. لاشخور دوست ندارم. من میخوام امروز پیشی باشم.»
نازش کردم و...
شهناز البرزی: قرمز
از محل کار تا کافهی نزدیک خانه به آنچه که میخواستی بگویی فکر میکنی. هر روز این مسیر را طی میکنی. بهکافه وارد میشوی.
دختر جوانِ کافهچی سلامت میکند و میگوید: «مثل همیشه…؟» لبخندی میزنی...
دیدار با شهرنوش پارسیپور داستاننویس ایرانی
عصر پنجشنبه ۲۳ ماه سپتامبر ۲۰۲۱ (آمریکا) و صبح جمعه دوم مهرماه ۱۴۰۰ (ایران) از طریق اپلیکیشن زوم
کارگاه داستاننویسی هزار اوسان-دالاس
لینک مشاهده ویدیو در فیسبوک هزار اوسان:
https://fb.watch/8d9K8_SuKX/
https://www.shahrnushparsipur.com/
https://t.me/Toubabooks
Shahrnush Parsipur
علی شبابی: بنفشه
باغبان شهرداری جاروی دستهبلند را در جوی آب گرفته بود و شاخههای خشک چنار، پوست هندوانه، قوطی آبمیوه و گلوشل رسوبکرده را کنار میزد. سپس دولا میشد و آشغالها را با دستی که دستکشی...
نادر (نصرالله) قضاوتی: عسل تلخ
جشن عقد و عروسی ترانه و تورج در یکی از شب های قمر در عقرب برگزار شد. عروس، نگاهی به آسمان انداخت و برای آب کردن قند در دل داماد، از آب گل آلود،...
آذرمهر امامی: روح دلتنگ!
روح دلش تنگ شد. یکهو دلش تنگ شد. گفت برم سراغ زنم ببینم چطوره نکنه هنوز داره غصه میخوره. نکنه هنوز پای درختی که پارسال تو باغچه کاشتیم نشسته و دلش هوای من رو...
مهنوش ریاحی: کهکشان راه کشکی
کاش سال ۳۰۰۰ که زمین داشت نابود میشد، قلم پام میشکست و به کهکشان راه کشکی نمیاومدم. یا دستکم، مث بقیهی همکارای دانشمندم، به کهکشان راه ماستی، یا پنیری، کرهای، سرشیری، خامهای، یا حتا...
شهریار رخگر: پرواز در ساعت هشت صبح
هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود. کنار خیابان ایستاده بودم منتظر تاکسی دربست که مرا زودتر به فرودگاه مهرآباد برساند. ماشینها در رفتوآمد بودند و بهمحض اینکه چراغ سبز میشد ماشینهای عقبی شروع میکردند...
ژیلا واله: راز در راز، از مجموعه آقای جیم
غروب است. خورشید خسته از تابش بیامان روز، بیرمق، دامنش را از روی چمنها برمیچیند. بر روی جادهی باریک سیمانی، که پیچ در پیچ تا افق ادامه دارد، چند نفر مشغول پیادهروی هستند. دورتر...
شهناز البرزی: كابوس شبانه خيابان حافظ
از تاکسی پیاده شدم ،با کمی ترس و دودلی به سمت دیگر جاده رفتم. بعدازظهر یک روز بهاری بود. نسیم ملایمی می وزید ولی افتاب هنوز داغ بود . هیچ کس در پیاده رو...
علی شبابی: تأخیر در ساعت پرواز
آنها دربارهی یک سانحه هوایی حرف میزنند که گوشم تیز شد. آخر آنجا کافهرستوران فرودگاه بود و من بهانتظار حرکت هواپیما، صرفاً بهقصد وقتکشی آمده بودم. زن میانسالی که پشت پیشخوان روی چارپایه نشسته...
هزار اوسان در شبکههای اجتماعی
پربینندهترینها
ویدیو – دیدار با حسین آتشپرور داستاننویس، پژوهشگر و منتقد ادبیات داستانی
کارگاه داستاننویسی هزار اوسان، در یک نشست مجازی دیدار و گفتوگو در گوگلمیت، میزبان حسین آتشپرور داستاننویس، پژوهشگر و منتقد ادبیات داستانی بود.
https://youtu.be/ao7nN0eYOj0
در این برنامه که یکشنبه ۸ سپتامبر ۲۰۲۴ (یکشنبه شب تهران ۱۸...
ویدیو – دیدار با بیتا ملکوتی شاعر و داستاننویس
کارگاه داستاننویسی هزار اوسان، در یک نشست مجازی دیدار و گفتوگو در زوم، میزبان بیتا ملکوتی شاعر و داستاننویس بود.
https://youtu.be/u7HqsIcFA5E
در این برنامه که یکشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳ (یکشنبه شب تهران ۲۶ آذر ۱۴۰۲)، در...
اطلاعیه – دیدار با بیتا ملکوتی شاعر و داستاننویس
بیتا ملکوتی شاعر و داستاننویس مهمان کارگاه داستاننویسی هزار اوسان خواهد بود.
نشست دیدار و گفتوگو با بیتا ملکوتی، یکشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳ (یکشنبه شب تهران ۲۶ آذر ۱۴۰۲)، در تالار مجازی زوم برگزار خواهد...