چهارشنبه 16 اکتبر 2024 تهران 15:58

زهره واعظیان: ترانه آسمانی

تقدیم به محسن شکاری مرداب؟ ترانه؟ تصویرت در دنیای مجازی درحال خواندن این ترانه دست به‌دست می‌گردد. ترانه‌ای که این روزها از صبح تا شب و گاهی نیمه‌شب‌ها، در خواب و بیداری، در نهانم خودبه‌خود خوانده می‌شود. تصویرت را که دیدم که می‌خواندی همین شد دیگر. مگر می شود از ذهن بیرون برود؟ '' ...من همونم که یه روز می‌خواستم دریا بشم ، می‌خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم...'' چه‌طور می‌خواست دریا بشود؟ با همان...

زهره واعظیان: ارغوان بیش‌تر بیارای

ابرهای خاکستری بر فراز آب‌های خاکستری می‌گردند و همه‌جا خاکستری رنگ است. آخرین باران تند زمستانی برگ‌های به‌جامانده بر شاخه‌های درختان را بر زمین ریخته است. درخت‌های ارغوان در مهی غلیظ خفته‌اند. قدم‌زنان در کنارشان می‌روی و زمزمه سر می‌دهی: «ارغوان، این‌چه رازیست که هر بار بهار، با عزای دل ما می‌آید؟» می‌ایستی و یکی از آن‌ها را بغل می‌کنی: «ارغوان شد یک‌بار، که به شادی دل ما آیی؟» لکه‌های سیاهِ سیاه، در خاکستری آب به...

زهره واعظیان: آبشار نور در بهار

اولین سالی بود که آمدن بهار را بدون سفره هفت سین به سر آوردم. دلم از آن بهارِ جان‌گیر گرفته بود. فصل بهار بود، ولی چه بهاری که از سبز بودنش خبری نبود. در عوض صدای آژیر بود و جیغ و سرعت آمبولانس‌ها و شیون مردمانی که از دست می‌دادند عزیزانشان را و چاله بود و چاله بود. «مامی میای؟ باید ببری‌ام اورژانس. نمی‌تونم منتظر آمبولانس بشم. سرشون شلوغه، شاید...

زهره واعظیان