چهارشنبه 16 اکتبر 2024 تهران 16:00

شیرین پارسی: هستی

پدرم در حالی که رانندگی می‌کرد از من و برادر دوقلویم که در صندلی عقب ماشین نشسته بود پرسید: «کدومتون را اول برسونم؟» روز اول دانشگاه بود و کلاس‌های هر دومان همان روز آغاز می‌شد. دانشکده‌هامان هم در یک مسیر و نزدیک به هم بودند. جواب دادم: «اول سروش رو برسونیم بابا.» به شوخی اضافه کردم: «این‌طوری دیگه زحمتی هم براش نیست که بعد از پیاده شدن من بیاد و جلو...

شیرین پارسی: مسافر

دختر مسافر توی صندلی کافه کنار پنجره لم‌ داده و عجله‌ای برای تمام‌ کردن غذایی که سفارش داده بود نداشت. پوشش آراسته با چهره‌ای گیرا و موهای قهوه‌ای تیره که با سلیقه و الهام از طرح‌های روز آرایش شده بود، ظاهری دلنشین به او می‌داد. بیست ساله یا جوان‌تر به نظر می‌رسید. بیش‌تر سرگرم تماشای اطرافش بود. انگشتانش همراه با آهنگی که در فضای کافه طنین‌انداز بود روی میز ضربه...

شیرین پارسی