چهارشنبه 16 اکتبر 2024 تهران 16:02

شهریار رخگر: گمشده

در ترافیک سنگین عصر تهران، راننده‌ی جوان اِسنَپ سعی می‌کرد آرامش خود را حفظ کند و مقررات رانندگی را زیر پا نگذارد. در تمام طول مسیر، از پنجره کوچک پراید صحنه‌ی خیابان‌ها و مردمی را که در رفت‌وآمد بودند با دقت تماشا می‌کردم، ولی تغییرات به قدری زیاد بود که چندان احساس آشنایی نمی‌کردم. داشتیم به محله‌ی دوران کودکی‌ام نزدیک می‌شدیم. به راننده گفتم: «چقدر همه‌جا عوض شده، ساختمونای...

شهریار رخگر: گلایه‌های کودکانه

این‌دَفِه عِیدو اَصَن دوس نداشتم. هیشکی خونَمون‌ نَیومَد. حتی مامان بزرگ و باباجونی هم نَیومَدَن. هَروَخ از مامانی می‌پُرسم چرا اونا نمی‌ا‌ن پیشِ‌مون، مامانی چِشاش قرمز می‌شِه. می‌گِه اونا رفتن یه‌جای دورِ دور، دیگه نمی‌تونَن بیان پیشِ ما، آخِه من نمی‌دونم چرا رفتن اون‌جا؟ مامان بزرگ و باباجونی هیچ‌وَخ نمی‌رفتن جاهای دور . همیشه عیدا می‌اومدن پیش‌مون. مامان بزرگ برام از اون شیرنیای خوش‌مَزه درست می‌کرد و برام می‌اورد...

شهریار رخگر: پرواز در ساعت هشت صبح

هوا هنوز کاملاً روشن نشده ‌بود. کنار خیابان ایستاده بودم منتظر تاکسی دربست که مرا زودتر به فرودگاه مهرآباد برساند. ماشین‌ها در رفت‌وآمد بودند و به‌محض این‌که چراغ سبز می‌شد ماشین‌های عقبی شروع می‌کردند به بوغ زدن تا به جلویی‌ها بفهمانند خیلی عجله دارند. اتوبوسی آمد مملو از مسافران خواب‌آلود که دود آبی رنگی از اگزوز آن خارج می‌شدو هوای مه‌آلود صبح‌گاهی را آلوده‌تر می‌کرد. تاکسی‌های عبوری یا پر...

شهریار رخگر: آقاجان

این متن براساس گویش کرمانی نوشته شده است. از وقتی دکتر بَرا درد پای آقا جانم تِریاک تجویز کرده ، یه کار دیگه هم به کارای ما اضافه شده، هفته‌ای دوبار می‌باس براش بساط منقل جور کنیم. من‌ و بِرادرم قاسم ای‌کارو بین خودمون‌ تقسیم کِردیم، چون مامان‌قمر، ای‌ کارا دوس نمی‌داره و دس به منقل و ذغال ‌ و این حرفا نمی‌زنه. می‌گفت وقتی بابات اومده بود خاس‌گاری من،...

شهریار رخگر