ژیلا واله: بیخانمان
از میان پنجرهی بدون شیشهی کاروان، چهرهی درهم کوفتهی تام پیدا بود؛ قوز کرده، سرگرم آماده کردن شام. فضای تنگ کاروان تحمل قد بلند و شانههای فراخش را نداشت، همانگونه که آسمانِ بالای سرش تاب دیدن روزگار خوش را بر او. آن شب من را برای شام، به قول خودش، به کلبهی ساحلی مجللش دعوت کرده بود.
اولين بار، او را در ساحل وایکیکی دیدم. فارغ از هیاهوی توریستها و...
ژیلا واله: دایرهی تنگ
لبهی تیشرت آستین کوتاهش را بالا داده و دستها را بر روی فرمان ماشین گذاشته است. نقش و نگارهای رنگارنگ و نامفهومی، هر دو دستش، از بازو تا سر مچها را مانند آستین لباس پوشانده است. کلاه کپ سرمهای نشسته بر بالای ابروها، بینی خوشتراشش را زیباتر نشان میدهد. در انتظار باز شدن گره ترافیک و رساندن مسافرش تا مقصد، میبایست بردبار باشد. به این وضعیت در پی چند...
ژیلا واله: چمروش
نسیم خنک سحر، بانگ خروس را از میان پنجرهی نیمهباز به درون اتاق آورد. فرهاد روی تخت فنری، غلتی خورد. پتوی پشمی چهارخانه را روی سرش کشید و زیر آن مچاله شد. سعی کرد بخوابد، ولی سرما و فریاد خروسها زورشان زیادتر بود. خواب از سرش پرانده بودند. تا حالا نشنیده بود این همه خروس با هم بخوانند. پتو را بر دوشش انداخت. آهسته از تخت پایین آمد و...
ژیلا واله: راز در راز، از مجموعه آقای جیم
غروب است. خورشید خسته از تابش بیامان روز، بیرمق، دامنش را از روی چمنها برمیچیند. بر روی جادهی باریک سیمانی، که پیچ در پیچ تا افق ادامه دارد، چند نفر مشغول پیادهروی هستند. دورتر که میروند، در هالهای از غبار محومیشوند. و تو عرقریزان و خسته از پیادهروی عصرانه، مقابل خانهی آقای جیم، متوقف میشوی. ساکنان جدید خانه، یک مرد و یک زن، به همراه دو فرزندشان، میهمانی را...
ژیلا واله: شرار افیون
نور سرخ و تب سوزان ذغال گداخته، آتش به جان قدسی میانداخت. هنگامی که ذغال را درون آتشگردان دور سرش در هوا میچرخاند، مسیر جرقهها را، در رقابت جلو افتادن از یکدیگر، با چشم دنبال میکرد. نگران بود. میترسید که روزی، آتش یکی از همین جرقهها، زندگانیشان را به تباهی کشد.
⁃ پس چی شد قدسی، چرا دیر کردی. بیار اون کوفتی را. مردم از درد.
⁃ داد نزن آقاجون. همسایهها...
ژیلا واله: درخت گردو
- سلام مادرجان، چرا توی این برهوت تکوتنها نشستی.
- زیر درخت نشستم. میپامش کسی ازش ندزده.
- چی رو ندزده.
- گردو. خوب که نگاه کنی میبینی چقدر گردو داره.
- حالا یکی اومد هوس کرد چندتا گردو ازش بکنه. تو با این دست و بدن نحیفت چهطور حریفاش میشی؟
-با این چوب. هیچکس تا حالا نتونسته از من گردو بدزده. همچی ناکارش میکنم که دیگه پاشو این طرفا نذاره.
-لابد گردوها را هم...