چهارشنبه 16 اکتبر 2024 تهران 13:59

فریده سعیدی: تیک مشکی

هفت روزه بی‌خبر مانده‌ام. من این گوشه‌‌ دنیا و داداش ته‌تغاری‌ام آن سر دنیا. یا قاضی الحاجات! نه واتس‌آپ، نه تلگرام، دریغ از یک پیام! یا قاضی القضات! هرروز هزار فکر به کلّه‌ام می‌زند. نکند خدای ناکرده در دیار غربت بلایی سرش آمده باشد! نه بابا، این "داوود کَلّه" گرگ بالان دیده است. چند بار تصمیم گرفتم به زنِ آلمانی‌اش زنگ بزنم و بپرسم، ولی فارسی بلد نیست. چند کلمه‌ی فارسی را هم به‌زور یاد...

فریده سعیدی: راز آینه

به شاخه‌های درختِ سپیدار خیره شده بودی. انگار زنی که دو دست دعا به فلک کشیده را می‌بینی. دخیل‌های سبز و سیاه بسته‌شده به تنِ شاخه‌ها را می‌دیدی. آن روز، زیرِ همین درخت سپیدار بود که آینه‌ی پیش‌گویت را گم کردی. آینه‌ای که با نگاه کردن در آن می‌توانستی دو نیمه‌ی مثبت و منفیِ وجودت را ببینی. با این‌که ده سال بیشتر نداشتی، سوارِ تابی که بابا برایت بسته بود، اوج...

فریده سعیدی: ماشینِ مَرد

مجید گفت: «به خدا قسم این ماشین رو بخری، بُردی، نون توشه!» علی گفت: «پرادواوو تو چابهار واسم چهارصد و سی میلیونی آب می‌خوره به ول‌لاهه، از کجا بیارم؟» مجید دست‌هایش را داخل شلوار لیِ رنگی و سوراخش کرد و گفت: «باورت نمی‌کنه. من با این ماشین ۲۳۰ تا را پر کردم. دنده ریز 170 تا می‌ره.» بعد موبایلش را درآورد. فیلمی به علی نشان داد و گفت: «می‌بینی دارم ۱۷۰ تا...

فریده سعیدی