عزی لطفی: سماور
هر موقع یکی از بچهها دیر میاد خونه، حاج خانم. این جمله رو تکرار میکنه. میگه: «عزیزم قربونت برم دیر کردی. هزار فکر اومد تو سرم. آخه تو نمیدونی وقتی دیر میایی خونه دلم مثل سیر و سرکه میجوشه؟»
دل تو، مثل سیر و سرکه میجوشه؟ یا دل من بدبخت که از کله صبح، حرصو جوش میخوره. درعمق وجودم تا بوق سگ اتیش گذاشته میشه. تا حالا شده که از...
عزی لطفی: سینما چنار
پسر خپلههه که شکم برآمدهاش را میخاروند گفت : «من یه قرون بیشتر ندارم میشه بقیه رو دفعه بعد بدم؟»
چشم سبزه اخمی کرد و گفت: «یه قرون دیگش رو رفتی یه چیزی خریدی کوفت کردی؟ رد کن بیاد تا پشیمون نشدی.»
خپلههه با اکراه پول رو داد دست چشم سبزه. اون یکی که تیکه پارگی کف کفشش خیابون رو جارو میکرد، عقب مونده بود. تا چشم سبزه داشت پول بقیه...
عزی لطفی: انیس
خودت بودی که این بازی رو از اول شروع کردی. و هر روز منو بیشتر و بیشتر دلداده خودت کردی. حالا به همین دردناکی میخوای تمومش کنی!؟
یادت میاد دیدار اولمون رو؟ چشم ازت بر نمیداشتم. از دور برام عشوه میومدی. یکهفته طول کشید تا تونستم فاصله ام رو باهات کمتر کنم . چند روز بعدش از چشمات خوندم که داری بهم اعتماد میکنی. بهت نزدیک شدم. باهات حرف میزدم...
عزی لطفی: لنگه کفش بابام
بابام به کفشاش خیلی اهمیت میداد. منظورم اینه که بیش از اندازه اهمیت میداد. یعنی بگم براش تموم دنیا یه طرف بود و کفشاش هم یه طرف. نمیدونم منظورم رو خوب رسوندم یا نه. وای به روزی که برادر کوچیکم پا تو کفشش میکرد و میخواست ادای بزرگترها رو در بیاره، محشر کبرا به پا میشد. بچه بیچاره یه کتک مفصلی میخورد و بابام تا شب بهش چشم غره...
عزی لطفی: ارمغان
برنامه تموم شده بود. تعدادی گرد میزِ چایی و شیرینی جمع بودند، عدهای هم گوشه و کنار سالن مشغول صحبت. دوستان پس از مدتها همدیگه رو میدیدند. تعداد زیادی اومده بودند.
یکدفعه! نگاهمون در هم گره خورد. آروم به طرفم میومد، ولی با شک.! با خودم حساب کردم اگه خودش باشه، حدوده پنجاه ساله که ندیدمش. از تو مهره های پشتم یه چیزی مانند رعد و برق رد شد.
نزدیک شد....
عزی لطفی: خان شل
هر روز هفته عطر نان تازه مشام هر رهگذری را معطر میکرد. اغلب ساکنان شهر ما هفته ای یکبار مراسم نان پزی داشتند. مادر از روز قبل خمیر- مایه را در آب نیم گرم خیس میداد و صبح زود روز بعد بساط خمیر را پهن میکرد. اول قدح سفالی خمیر را می اورد. دور و بر این قدح خمیرهای دفعه ی قبل هنوز چسبیده بود. انگاه قدک را با...