چهارشنبه 16 اکتبر 2024 تهران 13:52

آذرمهر امامی: رند

گفتم: هنوز نوشته‌ام تموم نشده گفت: مگه مدرسه میری؟ گفتم: نه اما دنیا خودش مدرسه اس گفت: آفرین خوب گفتی! حالا چی داری می نویسی؟ گفتم موضوع همیشگی: علم بهتر است یا ثروت! کوتاه گفت: آهان! پرسیدم: نظر تو چیه؟ گفت: بستگی به زمانش داره! گفتم: منظور؟ گفت: گذشته که رفته دیگه نمی‌شه کاریش کرد. گفتم: حال و آینده چی؟ گفت: آینده هم که هنوز نیومده! گفتم: بالاخره علم بهتره یا ثروت؟ گفت: داری می‌نویسی؟ گفتم: بله گفت: علم! پرسیدم: واقعا؟ گفت: دروغم چیه! پرسیدم: اگه بیمار...

آذرمهر امامی: این کار به این آسانی‌ها که فکر می‌کنید نیست!

زنم گفت: «این کار به این آسانی‌ها هم که فکر می‌کنی نیست.» دیگر کلافه شده بودم. آخر اسم گذاشتن روی نوزاد که اینقدر سخت نیست. می‌روند ثبت احوال یک اسم می‌گویند، یک شناسنامه صادر می‌شود، برمی‌دارند می‌روند خانه‌شان و می‌گذارند لای قرآن یا درون گنجه‌ای، قفسه‌ای، چیزی تا بعد. به همین سادگی! به هر کس دیگر هم که گفتم همین را گفت. اما زنم مگر رضایت می‌داد؟ هی امروز و فردا...

آذرمهر امامی: روح دلتنگ!

روح دلش تنگ شد. یکهو دلش تنگ شد. گفت برم سراغ زنم ببینم چطوره نکنه هنوز داره غصه می‌خوره. نکنه هنوز پای درختی که پارسال تو باغچه کاشتیم نشسته و دلش هوای من رو کرده. کاش میشد یه جوری بگم بس کنه دیگه. اینقدرغصه نخوره. لباس سیاهش را در بیاره. الان دیگه یک سال گذشته پاشه به خودش برسه. سر و صورتش را صفا بده و مثل قدیم با...

آذرمهر امامی: غروب

گفتم: اونجا را و با دست به دریا اشاره کردم حسن گفت: ستاره‌اس، مدتیه رفته، نگرانی نداره خودش بر میگرده همه نگاه کردند ستاره داشت جلو و جلو‌تر می‌رفت. گاهی هم برمی‌گشت و به بقیه که در ساحل بودند نگاه می‌کرد. بلند شدم و رفتم لب آب گفتم: اینکه داره خیلی دور میشه، نمی‌خواد برگرده؟ حسن گفت: برمی‌گرده رامین گفت: چای بریزم‌ کسی می‌خوره؟ نوشین گفت: یکی بریز و خودش را از روی زمین جمع...

آذر‌مهر امامی: آینه بشکن!

همۀ مشکل از اون آینۀ لعنتی شروع شد آقا جبّار! آره از همون آینه قدّیه. از وقتی اون آینه اومد تو شهر ما بدبخت شدیم. اصلاّ تقصیر خودمون بود. کاش قلم پامون می‌شکس زنه را نمی بردیم تماشا یه کاره گفتیم: زن، یه آیینه قدی اومده تو شهربیا بریم تماشا. گفت: آیینه قدی که تماشا نداره. بچه ها را چه کنم؟ دختره؟ پسره؟ مام بی‌عقلی کردیم و هی اصرار کردیم. زنه‌م گفت: خب پس...

آذرمهر امامی