گفتم: هنوز نوشتهام تموم نشده
گفت: مگه مدرسه میری؟
گفتم: نه اما دنیا خودش مدرسه اس
گفت: آفرین خوب گفتی! حالا چی داری می نویسی؟
گفتم موضوع همیشگی: علم بهتر است یا ثروت!
کوتاه گفت: آهان!
پرسیدم: نظر تو چیه؟
گفت: بستگی به زمانش داره!
گفتم: منظور؟
گفت: گذشته که رفته دیگه نمیشه کاریش کرد.
گفتم: حال و آینده چی؟
گفت: آینده هم که هنوز نیومده!
گفتم: بالاخره علم بهتره یا ثروت؟
گفت: داری مینویسی؟
گفتم: بله
گفت: علم!
پرسیدم: واقعا؟
گفت: دروغم چیه!
پرسیدم: اگه بیمار بشی؟
گفت: مگه نشنیدی که علم هر درد بی درمانی را دواست!
گفتم: خانه و کاشانه؟
گفت: با چراغ علم دنیای ما روشن و خانههامون گرمه.
پرسیدم: پول؟
گفت: پول؟ حرفش را نزن! چرک کف دست!
گفتم: ماشین؟
گفت: پاها باید ستون زندگی باشن!
پرسیدم: وقت پیری؟
گفت: جای عالِم پیش همه محفوظه!
پرسیدم: پس علم بهتره؟
گفت: صد در صد!
گفتم: پس شک و تردید را کنار بذارم و انشاء را تموم کنم، سالیان زیادی کاغذ پاره کردم و انداختم تو سطل زباله!
گفت: همین که اتومبیل را توی پارگینگ پارک کنم و باغبون خریدها را به آشپزخانه و انبار برسونه و یه سر برم تو جکوزی خستگی در کنم، به آشپز دستور میدم که تا تو انشایت را تمام میکنی چند سیخ کباب و جوجه کباب درست کنه تا با هم بریم باغ!
پرسیدم: باغ؟
گفت: آره دیگه باغ کرج… یا نه… لواسون یه کمی به این خونه نزدیکتره. میریم دور هم با دوستان یه سور و ساتی راه میندازیم!
گفتم: پس علم…؟
گفت: آره آره بنویس، تو نوشتهت را تموم کن، منم زود آماده میشم!
July 2020