نادر (نصرالله) قضاوتی: اشباح

پادرد طاقتم را طاق كرده بود. از گرگ و ميش شدن هوا، تا خروس‌خون سحر خواب از چشمانم پريده بود!
گيج و منگ بودم. صدائى مرموز در گوشم مرا به رفتن حمام و خزينه فرا مى خواند!
براى جلوگيرى از تكرار، انگشتان سبابه ى دو دستم را در دو گوشم فرو بردم،باز صدا قطع نشد!
طنين آن شباهتى اندك به صداى دايى غضنفر داشت!
چاره اى جز پيچيدن بقچه ى حمام و راهى شدن نداشتم.
سكوت در گوچه ها پرسه مى زد و تاريكى وهم انگيز بود.
سو سوى ستاره ها از ته آسمان كم نور و رو به خاموشى بود! ماه چراغ شبانه آسمان پرتوى رنگ پریده داشت.
ديوار خانه ها به بلندى كوه قاف بود. انگار كه ماه در پس اين ديوارها گم و يا خسوف كرده بود!
در برزخى بين خيال و واقعيت دست و پا مى زدم كه ناگهان تصور شبحى پيش چشمم جان گرفت!
شبح اندامى استخوانى، چهره اى ترسناك وچشمانى گود و كم فروغ داشت! او چكمه ى سياهى به پا و چراغ خاموشى را يدك مى كشيد! شبح شانه به شانه ام در حركت بود! با وحشت نيم نگاهى به او انداختم و از ترس
آواز خواندم! صدايم لرزان و منقطع بود. شبح از شنيدن صداى لرزانم قهقه اى زد،انعكاس خنده اش چندش آور و ادامه ى زهر خندش در هوا پيچيد!
تصور هيو لايى، كه از شبح داشتم، بر ترسناكى او و وحشت من افزوده بود!
كلافى سر در گم بودم! هرلحظه احساس مى كردم كه شبح با انگشتان گراز مانندش گلويم را خواهد فشرد و نفسم را به شمارش خواهد انداخت! از ترس در جاى خود ميخ كوب بودم! در همين حال وهوا عو عو سگى مرا از اين كابوس نجات داد! سگ با چنگ و دندان نشان دادن به طرف من حمله ور شد! لحظه اى بعد پاى ناسورم را در دهان سگ ديدم! نقش بر زمين شدم. شبح رسيد و سگ از ترس پاى مرا رها كرد!
لنگان لنگان به راه خود ادامه دادم تا به جلو حمام رسيدم. نگاهى به پشت سر انداختم،شبح گم و يا در جايى پنهان شده بود! در حمام بسته بود.قفل آهنى لوله اى شكلى به دو لنگه ى در آويزان بود.تابلو سر در حمام كهنه و نوشته هاى آن ناخوانا بود.روى يكى ازدو سكوى سنگى جلو حمام نشستم.سرد ويخ كرده بود.بقچه ى حمام را زيرپايم گذاشتم و چمباتمه وار به سه كنج ديوارتكيه زدم. پلك چشمانم از كم خوابى روى هم آمده بود.
لحظه هايي گذشت كه صداى دعواى دو گربه از پشت بام حمام خواب را از چشمانم گرفت! وحشت زده چشمانم را ماليدم!صداى دعوا و ميو ميو دو گربه فضا را پر گرده بود! موهاى كنده شده از گربه ها در هوا چرخ مى خورد!
زمانى نگذشت كه يكى از گربه ها با صداى وحشتناكى به پايين پرتاب شد.گربه اى بود براق با پوستى پلنگى شكل. دم گربه از نيمه كنده شده بود! زخم هايى بر صورت وبدن داشت! چشمان ش كه زمانى در تاريكى مى درخشيد،از شدت خشم سرخ شده بود.
گربه مصدوم لنگان لنگان و ناله كنان راهى پشت بام حمام شد. من نيز حيرت زده پاكشان پاكشان به دنبال گربه روانه شدم.صداى ميو ميو گربه سكوت وهم انگيز آن جا را در هم مى شكست.گربه يك راست به سمت اتاقك مرد تون تاب رفت. او باشنيدن ناله ى جان سوز گربه از دخمه ى خود بيرون آمد.اتاقك او سر پناهى از خشت و گل بود.
پرده برزنتى سياه كهنه اى به وسيله دو ميخ طويله به دو سمت ديوار آويزان بود.
مرد تا چشم ش به گربه افتاد به داخل باز گشت.چراغ زنبورى و چوب بزر گى را با خود بيرون آورد!چملى چراغ دود زده و شعله اش پت پت كنان رو به خاموشى بود.
گربه ى مهاجم در سوراخى از ديوار مخروبه ى حمام پنهان شده بود.گربه ى مصدوم بو کشان در جلو ومرد تون تاب به دنبالش در حركت بود.گربه ى مهاجم باشنيدن صداى پا،از مخفيگاه خود بيرون پريد و ناگهان ناپذيد شد!
شباهت هاى مرد تون تاب و شبح مرا به حيرت انداخته بود.گويى شبح نقش عِوَض مى كرد و تغيير صدا مى داد!
ناگهان صداى پرتاب شيئ در گوشم طنين انداز شد.او كليد آهنى مارپيچى را كه با بند در گردنش آويزان بود به
طرف من پرتابك كرد.با وسواس كليد را برداشتم و راهى حمام شدم.در را باز كردم و وارد صحن شدم.
همه جا تاريك بود.صداى شرشر ملايم آبى را مى شنيدم كه به خوضچه اى مى ريخت.كبريتى را كه در جيب
داشتم روشن كردم و به دنبال چراغى گشتم.چوب كبريت به ته رسيد و نوك انگشتم را سوزاند.كبريت دوم را روشن
كردم و چراغى را در كفش كن بينه پيدا كردم.پت پتى كرد و از بى نفتى خاموش شد.
در آهنى زنگ زده ى حمام را به سختى به سمت خود كشيدم، با باز شدن آن ده ها سوسك قهوه اى حمام پرواز كنان بر سر سر ورويم نشستند!باترس و تكان دادن دست آن ها پراكنده كردم.
وارد گرم خانه شدم.خاموشى وهم انگيز وبخار آب چون مه غليظى همه جا رافرا گرفته بود.شدت بخار و بوى تند مواد مصرف شده در حمام چشمانم را به سوزش انداخته بود.پلك هايم را با پشت دست ماليدم وچشم باز كردم.
اشباحى به نظرم رسيدند كه سم داشتند! جيغ مى كشيدند و به هر سو در حركت بودند! طنين انعكاس صداهايشان تا لحظه هاى طولانى ادامه داشت! وحشت وجودم را تسخير كرده بود و نفسم را به شمارش انداخته بود و
! صداى گرمب گرمب ضربان قلبم را مى شنيدم كه شمارشى معكوس داشت.بى اختيار به طرف خزينه پا كشيدم و روى سنگ ورودى آن نشستم! پاى ناسورم را در آب داغ خزينه فرو بردم.لحظه اى گذشت،احساس كردم مردى كه
گاه مرئى وزمانى نامرئى است به زير آب مى ورود وبالا مى آيد. از باز دم نفس هاى او حباب هاى كوچكى بر سطح آب تشكيل و موج هاى دايره شگلى به وجود مى آمدند.موج ها تا ديوار خزينه پيش مى رفتند و درهم مى شكستند.مرتبه دوم مرد نامرئى به زير آب رفت و بالا نيامد! حباب ها وموج ها پديدار نشدند و آب هم از آب تكان نحورد! وحشتم دو چندان شده بود!
باترس ولرز از پله هاى خزينه پائين آمدم و به ستون سنگى گرم خانه تكيه دادم و نشستم. پيرمردى استخوانى كه كيسه ى حمامى دردست وسيگار اشنوى پر دودى زير لب داشت وارد شد.
شباهت هاى مرموز و ترديد آميزى بين او،مرد تون تاب و شبح پيش چشمم جان گرفت! هاج و واج ومات ومبهوت نگاه سرد و ترديد آميزم در نگاه ترسناك او گره خورد!
صدايم زد:”مشتى كيسه مى كشى؟”
جوابى ندادم. مرتبه دوم گفت و باز سكوت بود.زيرلب غرولندى كرد وگفت:
بيچاره كره!”
او باپشت كيسه به شانه ام زد و كيسه ى حمام را نشانم داد؟باتكان دادن سر جواب مثبت دادم.
وى دو دستم را ستون وار روى سنگ داغ حمام گذاشت. دلوچه سياه لاستىكى را از آب خزينه پر كرد و بر سر و رويم ريخت. گز گزكى كردم و احساس كردم سنگينى مرد نامرئى كه در آب خزينه خفه شد بر سرورويم ريخته شد!
تكانى خوردم و خواستم فرار كنم. او گفت :”
كجو،تو بايد،بشينى و كيسه بكشى !”
آن گاه قاه قاه خنديد. خنده اش چندش آور بود.سپس پاي ش را بر سر شانه هايم گذاشتت تا چرخى بزند و مشتمالم بدهد.ناگهان ليز خورد و با سر به زمين افتاد! بى هوش شد،دهانش كف كرد و چشمانش به سقف حمام دوخته شد…!
هر چه فرياد كردم و كمك خواستم هيج كس آن جا نبود. دلوچه را از آب سرد پر كردم و بر سر و رويش ريختم.
تكانى خورد و چشم گشود.زهر خند زشتى لبان دود زده اش را از هم گشود.
از گرم خانه لنگان لنگان فرار كردم و به رخت كن بينه آمدم.او مرا دنبال مى كرد! در صحن پايش به كناره ى سنگ حوض خوردن با سر به داخل آن افتاد! روى برگرداندم و او از پيش چشمم نا پديد شده بود!
به طرف در خروجى حمام دويدم.شخصى را ديدم كه روى سكوى بيرونى نشسته و بقچه اى شبيه به بقچه ى مرا در دست دارد.با ترديد نگاهش كردم و او هم به من خيره بود.گويى هردو مات بوديم! او حرف نمى زد و با اشاره ى دست مرا به سوى خود فرا مى خواند.من در شك و ترديد،از خود مى پرسيدم كه به راستى او كيست؟ آيا شبح است،مردى ست كه در آب خزينه خفه شد،تون تاب حمام، كيسه كش و يا باز شبح در نقش دايى غضنفر است!

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید