م. ک. هم‌شاگردی: سفره نذری عمه توران

آن وقت‌ها هر کسی هر حاجتی از قبیل شفای بیمار، سلامت مسافر، رفع بلا و خطر و یا عموما هر نیاز و درخواست صعب‌الحصول دیگری که داشت، دست به دامن ائمه اطهار بخصوص حضرت ابوالفضل می‌شد و حاجت خود را از آن بزرگوار طلب می‌کرد و نیت کرده و با خود می گفت:
-خدایا، خداوندا، اگر بیمار من شفا یابد یا مسافرم به سلامت برسد و یا فلان حاجتم برآورده شود، به شکرانه آن یک سفره ابوالفضل می‌اندازم و مومنین خدا را اطعام می‌کنم.
و وقتی هم به حاجت خود می‌رسید در اسرع وقت و بسته به وسع صاحب نذر، سفره پاک و مطهری که شامل عدس‌پلو، آش‌رشته، شله‌زرد، آجیل مشگل گشا ووو…بود تدارک می‌دید و برای پذیرایی از مهمان‌ها و دوستداران حضرت برزمین می‌گستراند.
یادم می‌آید زمانی که ده-دوازده سال بیشتر نداشتم برای اولین بار و به‌همراه مادر در یکی از این سفره‌ها حضور پیدا کردم.
روزی که عمه توران، عمه بزرگ مادر و بزرگ خاندان هم مورد عنایت و رحمت حضرت قرار گرفت و کار مهاجرت تنها پسرش به آمریکا درست شد، چنان سفره مجلل و پرپروپیمونی تدارک دید که تا مدت‌ها نقل مجلس فامیل و دوستان، سفره نذری عمه توران بود. البته دایی اکبر بر حسب وظیفه قرابتی خودش به همه فامیل و آشنایان اطمینان داد که قبلا از وکلای مجرب حضرت در آمریکا به نحوه احسن و با صرف دلارهای فراوان قدردانی مفصلی به‌ عمل آمده است.
عمه توران که نزدیکان همه توران جون صداش می کردند، زن مدیر و قابلی بود و با ثروت کلانی که از پدر و همسرش به ارث برده بود حسابی کیا و بیایی داشت. و البته تا آنجا که دستش می رسید هوای فامیل را داشت و به همه کمک می کرد. هر چقدر توران جون بین بزرگتر‌ها عزیز و محبوب بود، برعکس پسر یکی‌یکدونش سیامک که سر پیری نصیبش شده بود، میان بچه‌ها منفور و مغضوب.
سیامک پسر خپله و خنگی بود که برای خودشیرینی جاسوسی بچه های فامیل را می‌کرد. و انگاری مثل سادیسمی‌ها از اینکه بقیه تو هچل بیافتند لذت می‌برد. مثلا وقتی یکی از پسرهای تخس فامیل توی گلاب‌پاش مادربزرگ جوهر ریخته بود و بعد از روضه امام حسین در شب عاشورا، همه خانم‌های محترمه را روسیاه کرده بود، این سیامک موذی بود که لوش داده بود و حسابی زیر کتک و شلاق انداخته بودش.
حالا این خنگول خان که باورش شده بود شلغم هم جزو میوه‌هاست، با کلی فیس و افاده داشت می‌رفت آمریکا و بچه‌های فامیل را از شر خودش خلاص می‌کرد. با اینکه مهاجرت نخبه‌ها به آمریکا و اروپا خیلی زیاد شده بود، کوچک و بزرگ فامیل دریک مورد همگی توافق داشتند که با رفتن سیامک، خوشبختانه چیزی از سرمایه‌های ملی کم نخواهد شد.
شب پیش از برگزاری مراسم، عده‌ای ازخانم‌های دوست و فامیل به هوای کمک کردن به توران جون و شریک شدن در ثواب سفره، در منزل او جمع شده بودند و تیز و فرز مقدمات سفره را مهیا می‌کردند. یکی برنج و حبوبات پاک می‌کرد، یکی سبزی می‌شست و عده‌ای هم نوبتی دیگ‌های شله‌زرد و حلوا را هم‌می‌زدند. در آخر هم همگی دور طبق بزرگی مملو از آجیل‌های ریز ودرشت حلقه زدند تا آجیل پای سفره را آماده کنند. دانه‌های زیباو رنگارنگ بادام، پسته، فندق، کشمش و نخودچی درست مثل نگین‌های یاقوت، زمرد والماس در صندوقچه جواهرات روی‌هم قل می‌خورد وجابه‌جا نقل‌های گرد و سفید بین‌شان مانند مراوریدهای غلتان می‌درخشید. یکی از خانم‌ها شروع به تعریف داستان پیرمرد خارکنی را کرد که از فرط بدبختی و فلاکت روزی عاجزانه از خدا کمک می‌طلبد. و سپس شب همان روز خواب دیده که حاجتش برآورده شده ودر ازای آن هر ماه باید از مالی که کسب کرده آجیلی که اسم هم برده شده تهیه کرده و در بین نیازمندان توزیع کند. بقیه خانم‌ها هم ساکت و آرام در حالی که به داستان گوش می‌کردند، مشت مشت آجیل‌های مخلوط را در کیسه‌های کوچک حریر سفیدی ریخته وبا یک تکه روبان سبز در آنها را بسته و پاپیون می‌زدند. طبق روایت راوی این آجیل‌ها، آجیل‌های معمولی نبودند. آجیل‌های مشگل‌گشایی بودند که با خوردنشان نه‌تنها مهرو محبت بین آدم‌ها زیاد می‌شد، بلکه در خیلی موارد خودشان به تنهایی حاجت هم می‌دادند.
فردای آن شب سالن بزرگ ومجلل خانه‌ توران جون، غرق در نور زیبای شمعدان‌ها و آکنده از بوی خوش گل و گلاب و هل وزعفران، پذیرای مدعوین شکیل و سبزپوشی بود که دور تا دور سفره رنگین آماده دست‌بوسی و عرض ادب به حضرت نشسته بودند.
سفره‌ی سفید گلدوزی‌ شده کف اتاق مزین با ظروف زیبای نقره و کریستال و مملو از خوراکی‌های خوش‌رنگ و بو چنان بی‌نقص و بی‌نظیر چیده شده بود که هوش از سر انسان می‌ربود. نور شمع‌های سبز و سفید در شمعدان‌های چند شاخه‌ای پایه‌دار و عطر گل‌های مریم و داوودی درون گلدان‌ها، بی‌اغراق سفره زمینی را به مایده‌ایی بهشتی تبدیل کرده بود.
وسط سفره قدح بزرگی از شله‌زرد قرار داشت که با دارچین روی آن به زیبایی عبارت “یا ابوالفضل العباس” نوشته شده بود. دیس های عدس‌پلو پر از کشمش و پیازداغ و کوفته قلقلی‌های گوشتی دور تا دور سفره در میان حلقه گلهای سفید مینا چیده شده بود. توی دیس‌های کوچکتر کوکوسبزهایی که به‌شکل گلبرگ برش‌خورده بود و با تربچه‌های قرمز نقلی تزیین شده بود در چهار طرف سفره قرار داشت. ظروف بزرگ آش‌رشته که با دوایر زیبایی از کشک و پیاز داغ و نعنا آراسته شده بود، مثل نقاشی‌های رنگ و روغن جا به جا توی سفره خودنمایی می‌کرد. ساندویچ‌های کوچک نان و پنیر و سبزی پیچیده در زرورق‌های سبزرنگ، لقمه‌های حلوا به شکل گل رز، شیرینی‌های هفت رنگ با اشکال مختلف هندسی و انواع میوه ها از انجیر و انگور و سیب گلاب تا خربزه و خرمالو و انارهای دانه شده، از دیگر محتویات سفره را تشکیل می‌داد. البته سبد زیبای آجیل‌های بسته بندی شده هم در بالای سفره کنار تنگ های بلورین شربت به چشم می‌خورد.
با ورود روضه‌خوان، همگی روی مخده‌های ظریف کنار سفره نشستند و شال‌های حریر سبزرنگ را بر سر انداختند. بانوی روضه‌خوان، زن مسن و ریزه میزه‌ای بود با عینک بزرگ ته استکانی و روسری کلفت و سرتاپا سیاه‌پوش که به محض ورود در صدر سفره جلوس کرد. وبلافاصله با صدایی کلفت و رسا شروع به خواندن روضه ابوالفضل که عبارت از شرح سرگذشت غم‌انگیز حضرت عباس در روز عاشورا بود، نمود. او چنان با سوز و گداز ذکر مصیبت حضرت را در صحرای بی‌آب و علف کربلا در بحر طویل شرح داد که گویی خود از شهود عینی واقعه بوده است.
پس از ختم روضه، هر کدام از خانم‌های مجلس شمعی از میان سفره برداشت و با نیت برآورده‌ شدن حاجت خود نیز از حضرت، آن را روشن کرد ودر بشقابی آرد که به‌همین منظور تعبیه شده بود، قرار داد. سپس خانم روضه‌خوان به‌یاد واقعه عاشورا و تشنگی حضرت ابوالفضل، حضار را به نوشیدن شربت دعوت کرد و خود شروع به خواندن اشعاری در مدح و وصف سقای کربلا حضرت عباس نمود.
با نوشیدن شربت گوارا و معطر سکنجبین کام همگی شیرین شد. و عملا مجلس بزم و شادی آغاز گشت. مهمانها شال‌های حریر سبز را از سر برداشتند و شنگول و کیفور از خودشان پذیرایی می‌کردند. یکی از سرویس جواهرات کارتیه‌اش تعریف می‌کرد، چندتایی کله پاچه شوهرانشان را بار گذاشته بودند و عده‌ایی هم بلند بلند مشغول گپ زدن و خندیدن شدند.
من که تمامی تصوراتم از دعاو مناجات و روضه‌خوانی، فقط زجه ومویه‌های خانم باجی‌های سیاه‌پوش و چادرچاقچوی بود، با دقت و دهانی باز، مات و مبهوت ضیافت اشرافی در گوشه‌ای از سالن، مراسم را زیر نظر داشتم. شنیدن واقعه‌ی جانسوز عاشورا دل نازک و کودکانه‌ام را به شدت آزرده کرده بود. ولی هرچه فکر می‌کردم، نمی‌توانستم ارتباط این ضیافت ملوکانه را با محشر صحرای کربلا دریابم. طبق آنچه وصف شده بود، این سفره‌ی مفصل و اشرافی بیشتر بارگاه یزید را تداعی می‌کرد تا خیمه حضرت عباس را.
بالاخره پس از ساعاتی خوش وبش و پذیرایی، مهمانها سهمی هم از سفره نذری برای خانواده‌هایشان برداشته و با گرفتن بسته‌ای آجیل‌ مشکل‌گشا از دست عمه توران یکی یکی مجلس را ترک نمودند.
چند هفته بعد از اجرای مراسم، عمه توران با چشمانی اشک بار و کیفی پر از اسکناس های سبز رنگ، سیامک را به قصد خارجه و به امید کسب افتخارات بی‌شمار راهی سفر نمود. خیلی زود همه بی‌خیال سیامک و کمالات نداشته‌اش شدند. ولی خاطره سفره‌ی مجلل و بی‌نظیر عمه توران تا مدت‌ها در ذهن همگی باقی ماند.
سال‌ها گذشت، کوچکترها بزرگ شدند، بزرگترها پیر، و مسن‌ترها مثل توران جون یکی یکی دار فانی را وداع گفتند.
کسی نفهمید، سیامک خان چگونه و از چه راهی تمامی اموال منقول و غیر منقول عمه توران را به خارج از کشور منتقل کرد. اما همین که آخرین تکه از عتیقه جات و آخرین یادگارهای توران جون همراه سیامک و توی چمدان‌هایش کشور را ترک کردند، دیگر کسی از او خبری دریافت نکرد که نکرد.
سالها بعد خیلی تصادفی با یکی از منصوبین توران جون در فرودگاه سانفرانسیسکو برخورد کردم. از کار و زندگی مون توی آمریکا حرف زدیم، از خاطرات خوب ایام کودکی و صد البته از توران جون و پسرش سیامک.
متاسفانه جناب سیامک خان نه تنها بهره‌ای از علم و دانش و کمالات غرب کسب نکرده بود، بلکه همان تتمه‌ی شرف و آبروی خانوادگی را هم غورت داده، و از همان ابتدا غرق در قمار و فحشا و فساد، کمتر از چند سال همه‌ی دارایی موروثی‌اش را به باد فنا داده و در آخر هم در کمال فقر و تهیدستی و اعتیاد دست به خودکشی زده بود.
یاد خاطرات خوب و شیرین مهمانی‌ها و عید دیدنی‌های نوروزی در خانه توران جون در ذهنم شکل گرفت.
حیف و صد حیف از آن همه فرش‌های ابریشمی نفیس، تابلوهای نقاشی استاد کاتوزیان، ظروف زیبای نقره و اشیای قیمتی و عتیقه عمه توران که به دست پسر بی‌لیاقت و نانجیبش به باد هوا رفت. طفلکی عمه توران اگر این روزها را می‌توانست پیش بینی کند به طور حتم با نیت و حاجت دیگری، سفره نذری با شکوهش را برگزار می‌نمود…
دالاس، اکتبر ۲۰۱۸

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید