«خانم معلم اجازه؟»
«بله جونم. چی شده پیاز خانوم؟»
خانم معلم من دیگه نمی خوام کنار آقا سیره بنشینم. اون حرف های خیلی بدی بهم می زنه.
خانم معلم نگاه چپ چپی به آقاسیره انداخت و پرسید:
« چه بد! اصلا کار خوبی نیست. می شه بگی چه حرف بدی به تو زده؟»
« خانم معلم اجازه. اون به من میگه، یعنی یه جورایی به من طعنه می زنه که ” تو چقدر بد بویی.” به من “مسکین” هم می گه. راستش خانم معلم خودش ازعیب خودش خبر نداره که چه قدر بد بوئه، اون وقت دیگرون رو عیب می کنه. ولی من همیشه به او احترام می ذارم و هیچ وقت هم بهش نگفتم که خودش هم چقدر بد بوست.»
خانم معلم، پیاز خانم را به آرامش دعوت کرد و با ناراحتی رو به آقا سیره کرد و گفت:
« آقا سیره، تو که طعنه به پیاز می زنی وبه او میگی چقدر بد بویی، آیا تا به حال فکر نکرده بودی که خودت هم این عیب رو داری؟» به قول شاعر:
گفت از عیب خویش بی خبری زان رو از خلق عیب می جویی
گفتن از زشت رویی دگران نشود باعث نکو رویی!
« پس آقا سیره اولین درس زندگی اینه که همیشه باید اول عیب خودمون رو بدونیم و بعدش نگاه طعنه آمیزی به دیگران داشته باشیم.»
آقا سیره از جایش بلند شد و بعنوان اعتراض به خانم معلم گفت:
« آخه خانم معلم، شما بیاین یه لحظه کنار این خانم بنشینید. اون وقت می فهمین که چقدر بد بو هستن.»
خانم معلم حرف او را قطع کرد و پرسید:
« یعنی شما این قدر خود خواه هستین که متوجه عیب خودتون نیستین؟ نمی بینین که هیچ کس حاضر نمی شه که در کنار شما بنشینه !؟ نکنه فکر می کنی که خودت یه شاخه گل هستی؟ شاید هم چه می دونم، به نظرت یه درخت سرو یا که یه گل لاله تصور می کنی! آخه جانم، عزیزم، یه سوزن به خودت بزن و جوال دوز به دیگرون. از خود راضی بودن باعث غرور بی جا می شه. برا همینه که هیچ دوست و رفیقی برا خودت نذاشتی.»
از گوشه میز جلویی، ریحانه خانم بر خاست و گفت:
« خانم معلم اجازه. پس حالا که من خیلی خوش بو و خوش خوراک هستم، باید پُز بدم که من چه قدر خوش بو هستم؟ اگه آقا سیره می خواد بفهمه که چه کسی بوی خوش می ده، بهتره بیاد کنار من بنشینه تا بفهمه که خوش بو یعنی چی؟»
آقا سیره دوباره بلند شد و گفت:
«بسه، بسه چه قدر از خود راضیه. انگار نوبرش رو آورده. از تو خوش بو تر خیلی هم فراوونه!»
ریحان خانم که از آقا سیره ناراحت شده بود، جوابش داد:
« تا دلت بسوزه»
خانم معلم هر دو را ساکت کرد و گفت:
« اتفاقا هر دوی شما خود خواهی تون رو نشون دادین. آدم باید تو زندگیش افتاده باشه. منم منم کردن اصلا خوب نیست. و دردی رو دوا نمی کنه. از قدیم و ندیم گفتن که درخت هر چه پر بار تره، افتاده تره. هم شما آقا سیره خودت رو تافته ی جدا بافته می دونین و هم ریحانه خانم که فکر می کنه خوش بو تر از او کسی دیگه نیست. ما تو این کلاس کسانی رو داریم که هم خیلی خوش بو هستن وهم خیلی با خاصیت.»
تو این میون شلغم سینه شو صاف کرد و شکم گنده شو تکونی داد و با صدای کلفتش به حرف آمد که:
« خانم معلم اجازه. درسته که ما شکمِ گنده ای داریم. و وقتی هم که پخته می شیم، زیاد بوی خوشی نداریم، اما خاصیت خوبی داریم. ما پر از ویتامین ث هستیم. برا آدم هایی که سرما می خورن و سرفه می کنن، خیلی مفید هستیم. به قول معروف مرهم سینه هستیم. اما هیچ ادعایی هم نداریم. همین قدر که می تونیم کمکی بکنیم، خیلی هم خوش حال هستیم»
خانم معلم در جواب حرف های او گفت:
« آفرین آقا شلغم. دیدید بچه ها؟ ادم باید اونی که هست، خودشو نشون بده. نه اینکه بی خودی الدرم بلدرم دربیاره و منم منم کنه.»
گشنیز خانم با صدای پر از ناز و لطیف خودش به حرف آمد که:
« خانم معلم اجازه، من گشنیز هستم. مردم منو خیلی دوست دارن. سر سفره ی همه هم میرم. توی بیشتر سوپ ها و بعضی غذا ها هم قاطی می شم. تازه یه چیز دیگه. منو قاطی سبزیِ قورمه سبزی هم می کنن تا غذا ها خوش بو تر بشه. یه چیز دیگه هم یادم اومد، من از همه سبزی ها ارزون ترم..راستش خانم معلم، من خوش حالم که لااقل می تونم دهان خیلی ها رو خوش بو کنم و هم بدن اونا رو سالم نگه دارم.»
خانم معلم رو به او کرد و گفت:
« آفرین گشنیز خانم. چه قدر خوب است که ما بدون اینکه غرور و تکبر داشته باشیم، در خدمت همنوعان باشیم و از غرور بی جا پرهیز کنیم.»
آقا سیره انگار که به او برخورده باشد، برخاست و با عصبانیت گفت:
«اگر من یه چیزی به پیاز خانوم گفتم، عین واقعیته. اگر من بد بو هستم که باور نمی کنم، مردم می تونن بعد از خوردن من، مثلا کاهو و یا جعفری بجوند. یا شیر یا حتی سیب و یا عسل بخورن که بوی منو کمتر داشته باشن. دوّما خاصیت هایی که من دارم، از همه شما سبزیجات بیش تر و مفید تره. پس اگه فکر می کنید بد بو هستم، اما دوای همه درد ها هم هستم. دیگه حرفی ندارم.»
او با ناراحتی نشست و سر را پایین آورد و بین دودست خود گرفت.
حالا نوبت پیاز خانم بود که از جایش بلند شد و دستی به صورت نازکش کشید و گفت:
« خانم معلم اجازه. این آقا سیره خیلی به خودش می نازه. می بینین که هنوز حاضر نیست یه کمی غرورش رو بشکنه. عیب آقا سیره اینه که عین کبک سرش رو کرده زیر برف و فکر می کنه هیچ کس او رو نمی بینه. یکی نیست بهش بگه، بهتره دیدت رو یه کمی از نُک دماغت بیش تر کنی. همه تون می دونید، آنچه در مورد سلامتی گفت در وجود من هم هست. تازه برادرم پیاز قرمز و خواهرکوچک ترم پیازچه کلی خاصیت دارن که هیچ ادعایی ندارن. با همه این خاصیت هایی که داریم، اما وظیفه داریم که در خدمت آنهایی باشیم که به ما احتیاج دارن. پس این بی انصافیه که آقا سیره با طعنه زدن و متلک گفتن به من بخواد منو پیش دیگران خوار بکنه.»
بچه های کلاس برای پیاز خانم دست زدند. بخصوص خانم ها ریحان، نعناع و گشنیز خانم بیش تر از دیگران او را تشویق کردند. آن وقت گشنیز خانم با صدای رسایی به آقاسیره گفت، به قول شاعرنازنین:
خویشتن بی سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کویی
ره ما گر کج است و ناهموار تو خود این ره چگونه می پویی
همه شاگردان کلاس، از شلغم گرفته تا لبو، جعفری، کاهو، کدو، حتی کدو تنبل که روی نیمکت ته کلاس نشسته بود و چرت می زد، گشنیز خانم را تشویق کردند.
تواین میان بود که در کلاس به شدت باز شد و آقا هویجه هراسان و دوان دوان آمد توی کلاس و مستقیم رفت و پشت خانم معلم قایم شد ونفس زنان گفت:
« خانوم معلم. خانوم معلم، اجازه، اجازه، آقا خرگوشه منو دنبال کرده می خواد منو بخوره. مشقا م رو هم پاره کرد.»
یک هویی یک خرگوش چاق و چله تند و تیز وارد کلاس شد و گفت:
« کوش، کجاس. شما این طرفا یه هویج رو ندیدن؟»
خانم معلم خط کش را به دست گرفت و گفت:
« اولا چرا بدون اجازه وارد کلاس ما شدین؟ دوما با آقا هویج ما چیکار دارین؟»
« هیچ کارش ندارم. فقط می خوام بخورمش. خیلی گشنمه.
خانم معلم خط کش را روی میز کوبید وگفت:
« برو. برو بیرون تا با این خط کش نزدم تو سرت. برو تو جنگل، تو باغ، برو تو بیابون برا خودت غذا پیدا کن. دیگه هم نبینم بی اجازه وارد کلاس ما بشی.»
آن وقت خرگوش را بیرون کرد و در کلاس را بست.
تربچه که تا حالا ساکت نشسته بود، به حرف آمدکه:
«خانم معلم اجازه. من که تربچه هستم و توی سبزی ها از همه خوشگل ترم، خونهم تو باغچه هست و همسایهم پیازچه س، هیچوقت به کسی نگفتم که” تو چه قدر بد بویی.” حالا خواستم به آقا سیره که خیلی هم به من نگاه میکنه و انگار نظری به من داره ، بگم که اگه می خوای با من دوس باشی، باید افتاده و خاکی باشی. وگرنه، نه فقط من بلکه هیچ کس باهات دوستی نمی کنه.»
خانم معلم رو به تربچه کرد و گفت:
« تربچه خانم، تو هم که دم از خوشگلی خودت می زنی. نباید زیبایی، بد گلی ، رنگ ، بو ونژاد بین شما ها جدایی بیندازه. همه به دنیا میان که در کنار هم با دوستی و مهربونی زندگی کنن.» خلاصه به قول شاعر:
در خود آن به که نیک تر نگری اول آن به که عیب خود گویی
خانم معلم پس از گفتن این شعر روبه خیار و گوجه و همچنین کرفس کرد و گفت:
« بچه ها شما چرا امروز این قدر ساکت هستین؟»
گوچه خانم جواب داد:
« خانم معلم اجازه. من و آقا خیار قرن هاست، یعنی ازروزیکه به وجود اومدیم، با هم دوست هستیم و سفره ی مردم رو رنگین می کنیم. نمی خوام تعریف کنم. ولی فکر کنم بیشترین مصرف رو داریم. اما هیچ وقت حرفی که باعث غرور مان باشه نزده ایم. امیدوارم که همه از ما راضی باشن.»
معلم از کرفس پرسید. کرفس جواب داد:
خانم معلم، مُشک آن است که خود ببوید، نه انکه عطار بگوید دالاس فوریه 2018