خورخه لویس بورخس: دو پادشاه و دو هزارتو، ترجمه محمد کریم‌زاده

از قول مردانی باورمند گفته می‌شود که در روزگاران نخست، پادشاهی در سرزمین بابل، معماران و کشیشان دربار خود را فراخواند و فرمان‌‌شان داد تا هزارتویی چنان درهم و پیچیده برایش بناکنند که فرزانه‌ترین مردان عالم را یارای ورود بدان نباشد و اگر بدان اندر آیند راه گم کنند.

اللهُ اعلم!

اما چون ایجاد سرگشته‌گی، الهام و حیرت تنها بر مشیت الهی استوار است، نه اراده‌ی انسان، آن عمارت نامیمون‌ترین بنای جهان گردید.

روزی و روزگاری گذار امیری عرب به‌دربار پادشاه بابل افتاد و پادشاه بابل برای ریش‌خند و تحقیر امیر عرب او را گذاری از هزارتو وادار کرد.

امیر عرب خوار و گمراه در هزارتو سرگردان ماند، چون شامگاه فرازآمد از خداوندگار یاری جست‌‌ و به‌‌عون او راه خروج را بازیافت.

امیر هیچ لب به‌شکایت نگشود. اما به‌پادشاه بابل یادآورشد که در سرزمینش هزارتویی دیگر دارد که اگر خدا بخواهد روزی گذار پادشاه به‌آن خواهد افتاد!

امیر با فرماندهان و سرداران خود به عربستان بازگشت. آنگاه به‌سرزمین بابل یورش آورد و به‌یاری بخت، آن را درهم‌کوفت و دژ‌های آن را با خاک یک‌سان کرد و بابلیان را درهم شکست و پادشاه را به‌بند کشید و او را بر کوهان شتری تیزتک بست و به‌بیابان گسیل داشت.

سه روز در صحرا راندند آنگاه به‌پادشاه بابل گفت: «ای پادشاهِ زمان و ای گوهر و راز و رمز روزگار! بر آن بودی تا مرا در هزارتوی برنجی سرزمین خود که به‌پله‌ها، درها و دیوارهای بی‌شمار مجهز بود سرگردان و سردرگم کنی. اکنون به‌مشیت الهی رخصت یافته‌ام که هزارتویی را بر تو بنمایانم که نه پله‌ای برای صعود دارد و نه دیواری که مسیرت را مسدود کند.»

سپس بندهای پادشاه بابل را بازگشود و او را در صحرا رها کرد تا از گرسنگی و تشنگی تلف شود.

حمد و ثنا نثار آن‌که نامیراست.

 

 

هیجدهم آگست ۲۰۲۳، فریسکو‌ تگزاس

برگردان به‌فارسی از مجموعه داستان‌های خورخه لوئیس بورخس، ترجمه اندرو هرلی، انتشارات پنگوئن

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید