حیا میرنوشه: حق انتخاب

حوالی دانش‌گاه ما، یک ساندویچی‌ست که ما هم به‌دلیل نزدیکی آن به دانش‌گاه و هم به‌دلیل خوش‌مزه بودن انواع ساندویچ‌هایش، بیشتر اوقات آنجا پلاسیم و به نوعی، حق گِل‌وآب داریم. دکتر هروقت غذای تازه درست می‌کند، به یکی از ما چهارتا زنگ می‌زند. ما هم با یک استوری، همه را خبر می‌کنیم تا مغازه جمع‌وجورش غلغله شود و هرچهار میزش اشغال. البته نه این روزها که بی‌استوری مانده‌ایم!
دکتر، آقا ساندویچی را می‌گویم، مثل دکترهای جراح، پیش از پیچیدن هر ساندویچ، دست‌هایش را با آب و صابون می‌شوید. روی سرش را هم با کلاه توری می‌پوشاند تا موهایش توی ساندویج‌ها نریزد. قبلا هم که به‌خاطر کرونا ماسک می‌زد، واقعا یک‌پا جراح‌ به‌نظر می‌آمد. از بس ما به‌ خیکش دکتر بسته‌ایم، باورش شده! روپوش سفید می‌پوشد و چنان با ظرافتِ ماهرانه‌ای چاقو بر نان باگت می‌کشد که انگار دارد شکمی را چاک می‌دهد.
این اواخر، بدبختانه، روزبه‌روز، اقلام غذاهای ساندویچی‌اش غیب شده‌اند. مثلا از وقتی که در اخبار گفته‌شده‌بود در سوسیس و کالباس‌های شرکت‌های معروف، آثار گوشت سگ و الاغ پیدا شده، این آقا دکتر ما دیگر سوسیس و کالباس سرو نکرد. مرد خوب و حلال‌خوری‌ است. وقتی به او گیر می‌دهیم که دکتر، دیگر تولیدی‌های سوسیس-کالباسِ سگی-الاغی را پلمب کردند، رفت پی کارش، پاسخ می‌دهد: «اگه زیر میزی داده‌باشند و زیرسبیلی از پلمب درآورده‌باشند چی؟ ها؟» و وقتی ما اعتراض می‌کنیم که مگر می‌شود؟ از قانون هم که بگذرند، از شرعیات که نمی‌توانند بگذرند، پوزخند می‌زند و می‌گوید: «ما دکترها چیزهایی می‌دانیم که شما جوجه‌ها نمی‌دانید.»
این هفته، هرروز یکی از اقلام غذایی‌اش پریده‌است. مثلا، چند روز پیش، نمی‌دانم از مشکلات شرعی بود، یا قانونی که کتلت ممنوع شد. علت را که از دکتر پرسیدیم، انتظار داشتیم که باز با پوزخند سر و ته قضیه را هم بیاورد، ولی در عوض، رنگ و رویش پرید، چشم‌هایش را ریز کرد و هیس آرام و کش‌داری کشید. خودمان رفتیم ته و توی جریان را فهمیدیم. هیس! شما هم صدایش را درنیاورید!
روز بعدش، کوکو هم از لیست غذایی‌اش بیرون رفت. از دکتر که علت را پرسیدیم، هیچ نمی‌دانست. خواستیم در دنیای مجازی سرک بکشیم، دیدیم درش را تخته کرده‌اند. دنبال تبر مجازی گشتیم که به چند برابر قیمت گیرآوردیم و دیدیم که در یک مجله اجنبی، کاریکاتوری از قَدَرقدرتی کشیده‌اند و زیرش به زبان اجنبی نوشته‌اند «کوکو»!
روز سوم، دکتر در یک حرکت خودمختار، تخم‌مرغ آب‌پز و سالاداولویه را هم از لیستش حذف کرد. پرسیدیم چرا؟ گفت می‌ترسد مشکلات فاضلاب و بوی بدی که در شهر ریخته را گردن او بیندازند!
روز چهارم رفتیم و تقاضای ساندویچ نان و پنیر و خیار کردیم. با دندان‌های بالایی‌اش لب پایین‌اش را گزید. گفتیم یعنی چه؟ گفت: «مقامات ایراد گرفته‌اند که پنیر در ذهن جوانان، تصاویر مقبوحه را متبادر می‌کند و اشکال شرعی دارد.» گفتیم: «خب، پس فقط نان و خیار بپیچ.» گفت: «و خیار هم.» گفتیم: «خب، خیارش را درسته نگذار، حلقه‌حلقه کن.» گفت خودش هم به حضرات همین را گفته، ولی آن‌ها گفته‌اند که پس باید علاوه بر جریمه، دیه هم بدهد.
گفتیم: «نان و گوجه چه‌طور؟ آن که دیگر صور قبیحه نیست.» پاسخ داد که حضرات گفته‌اند: «چون ممکن است مردم به یاد محله‌ی رئیس جمهور محبوب پیشین و ملعون امروزین بیفتند، فلذا گوجه هم قدغن است.»
گفتیم: «پس چه بخوریم؟» گفت: «نان و کره و خرما.» گفتیم «خوب است، بیاور لطفا.» گفت: «قدغن است!» ما به هم‌دیگر نگاه اسکلانه انداختیم. دکتر خندید و گفت: «خرما را معمولا کجاها سرو می‌کنند؟» دوزاری‌مان افتاد.
گفتیم: «خب، نان خالی بده بخوریم.» گفت: «مقامات گفته‌اند کمبود آرد داریم و نان فقط در نانوایی‌ها فروخته می‌شود.»
گفتیم: «دکتر جان، تو که چیزی برای فروش نداری، پس ببند برو!» گفت:‌ «می‌خواهید بیایند مغازه‌ام را پلمب کنند که چرا بسته‌ام؟»
گفتیم: «خب، اگر آمدند تو و پرسیدند برای فروش چه داری چه پاسخ می‌دهی؟» خندید و گفت: «هوا.» گفتیم: «آن‌وقت که به‌جرم فساد فی‌ الارض اعدام می‌شوی.» و بِروبِر نگاهش کردیم. داشتیم انتقام اسکل کردن‌مان سرِ نان و کره و خرما را از او می‌گرفتیم. هراسان و منتظر نگاهمان می‌کرد. سکوت‌مان که کش‌دار شد، داد زد: «دِ بنالید چرا.» گفتیم: «مگر آلودگی هوا را نمی‌بینی که عین مه شهر را تیره و تار کرده‌است؟ خب، می‌اندازندش گردن تو دکتر جان!» دهانش باز ماند. ادامه دادیم: «حالا بین پلمب مغازه‌ات یا اعدام، خودت یکی را انتخاب کن!»
شما بودید کدام گزینه را انتخاب می‌کردید؟

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید